روز عرفه تمام شد و من دلم بین جبلالرحمه و بینالحرمین میرفت و میآمد. خاطرم بین خدا و حسین حیران بود و انگار کلمات مناجات با خدا، تمامشان پیش چشمم روضه میشدند. هر بار حواسم جمع مناجات با خدا میشد ناگهان کلمهای در فرازی از دعا میآمد و دوباره برمیگشت وجودم سمت حسین... خدایا نه عقلم و نه دلم هیچ کدام راه نمییایند تا به ذرهای از تو برسند. خودت این انوار را قرار دادی برای ما تا به تو برسیم. تا سمتشان برویم، تا به صراط مستقیم باشیم. خدایا دلم مشغول حسین است و میدانم که خودت راضی هستی به این. خدایا حسین را از من نگیر...