تذکرات:
1. بعد این اگه مطلب ها رو خوندین لطفا نظر بدین( با اسم، حالا اگه اسم خودتون و نمی ذارید. همیشه با یه اسم مستعار نظر بدید.).
2. نویسندگان محترم لطفا موقع نوشتن مطلب عنوان یادتون نره.
خبها:میگن یه روز لیلی و مجنون با هم قرار می ذارن. لیلی واسه مجنون پیغام فرستاد که انگار خیلی دوست داری منو ببینی؟ اگر نیمه شب بیای بیرون شهر کنار فلان باغ منم میام تا ببینمت.
مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست ولی مدتی که گذشت خوابش برد .
نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید از کیسه ای که به همراهداشت چند مشت گردو برداشت و ریخت توی جیبهای مجنون و رفت.
مجنون وقتی چشم باز کرد خورشید طلوع کرده بود آهی کشید و گفت: ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم و افسرده و پریشون برگشت به شهر .
در راه یکی از دوستانش اونو دید و پرسید چرا اینقدر ناراحتی ؟ و وقتی جریان را شنید با خوشحالی گفت: این که عالیه آخه نشونه اینکه لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره :
دلیل اول اینکه خواب بودی و بیدارت نکرده به طور حتم به خودش گفته اون عزیز دل من که تو خواب نازه چرا بیدارش کنم و دلیل دوم اینکه وقتی بیدار می شی گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشته پس برات گردو گذاشته تا بشکنی و بخوری .
مجنون سری تکان داد و گفت نه اون می خواسته بگه تو عاشق نیستی
اگه عاشق بودی که خوابت نمی برد. تو رو چه به عاشقی...
پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندان گذاشت که بتوانند به بهترین شکل آرامش را تصویر کنند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلوها تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب، رود های آرام، کودکانی که در خاک می دویدند، رنگین کمان و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.
پادشاه تمام تابلوها را بررسی کرد. اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد. اولی تصویر دریاچه آرامی که کوههای عظیم، آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود، در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید و اگر دقیق نگاه می کردند در گوشه چپ دریاچه خانه کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود و دود از دودکش آن بر می خواست.
تصویر دوم نیز کوهها را نمایش می داد، اما کوهها ناهموار بود، قله ها تیز و دندانه ای بود، آسمان بالای کوهها به طور بی رحمانه ای تاریک بود و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بود. این تابلو با تابلوهای دیگر هیچ هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد در بریدگی صخره ای، جوجه پرنده ای را می دید، آنجا در میان غرش وحشیانه طوفان، جوجه گنجشکی آرام نشسته بود.
پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده مسابقه بهترین تصویر آرامش، تابلوی دوم است. بعد توضیح داد که: آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا، بی مشکل، بی کار سخت یافت شود، چیزی است که می گذارد در میان شرایط سخت، آرامش در قلب ما حفظ شود، این تنها معنای حقیقی آرامش است
روزی ابوسعید در بیابانی به آسیابی رسید.بر آسیاب سلام کرد ? سر به سجده نهاد و تعظیم و تکریم نمود.یارانش با شگفتی دلیل این کار را از او پرسیدند.ابو سعید گفت:"او خصلت پیامبران را دارد? اول آنکه پای بر زمین دارد و پیوسته در خود سفر می کند? دوم آنکه درشت میگیرد و نرم تحویل میدهد.کدامیک از شما سخن درشتی را می شنوید و سخنی لطیف باز می گویید.
خوشبختی سراغ کسانی می آید که به خودشان کمک میکنند
روزی روزگاری سیلی شهر کوچکی را تهدید کرد و همه بدنبال نجات خود بودند به جز یک نفر که می گفت : « خدا مرا نجات خواهد داد و من ایمان دارم » وقتی آب بالا آمد ؛ یک
جیپ برای نجات او آمد ولی آن مرد گفت : « خدا مرا نجات خواهد داد و من ایمان دارم » و از سوار شدن امتناع کرد ؛ آب کمی بالاتر آمد و به طبقه دوم خانه اش رسید و برای نجات او قایقی فرستادند ولی دوباره آن مرد از رفتن امتناع کرد و گفت : « خدا مرا نجات خواهد داد و من ایمان دارم » و آب باز هم بالاتر آمد و مرد به پشت بام خانه اش آمد و برای نجات مرد هلیکوپتری فرستادند ولی مرد باز هم امتناع کرد و گفت : « خدا مرا نجات خواهد داد و من ایمان دارم » تا اینکه غرق شد و مرد ؛ آنگاه خدا را دید و با عصبانیت گفت : « من به تو ایمان داشتم ؛ چرا نجاتم ندادی ؟ چرا دعاهای مرا نشنیدی ؟ » و سپس خداوند پاسخ داد : من دعاهای تو را شنیدم ؛ پس فکر میکنی چه کسی برای نجات تو ؛ جیپ و قایق و هلیکوپتر فرستاد ؟
گروهی از فارغ التحصیلان پس از گذشت چند سال و تشکیل زندگی و رسیدن به موقعیت های خوب کاری و اجتماعی طبق قرار قبلی به دیدن یکی از اساتید مجرب دانشگاه خود رفتند. بحث جمعی آن ها خیلی زود به گله و شکایت از استرس های ناشی از کار و زندگی کشیده شد.
استاد برای پذیرایی از میهمانان به آشپزخانه رفت و با یک قوری قهوه و تعدادی از انواع قهوه خوری های سرامیکی، پلاستیکی و کریستال که برخی ساده و برخی گران قیمت بودند بازگشت؛سینی را روی میز گذاشت و از میهمانان خواست تا از خود پذیرایی کنند. پس از آن همه برای خود قهوه ریختند استاد گفت: "اگر دقت کرده باشید حتما متوجه شده اید که همگی قهوه خوری های گران قیمت و زیبا را برداشته اید و آن ها که ساده و ارزان قیمت بوده اند در سینی باقی مانده اند؛ البته این امر برای شما طبیعی و بدیهی است!
سرچشمه همه مشکلات و استرس های شما هم همین است: شما فقط بهترین ها را برای خود می خواهید. قصد اصلی همه شما نوشیدن قهوه بود اما آگاهانه قهوه خوری های بهتر را انتخاب کردید و البته در این حین به آن چه دیگران بر می داشتند نیز توجه داشتید. به این ترتیب، اگر زندگی قهوه باشد، شغل، پول، موقعیت اجتماعی و... همان قهوه خوری های متعدد هستند. آن ها فقط ابزاری برای حفظ و نگهداری زندگی اند اما کیفیت زندگی در آن ها فرقی نخواهند داشت. گاهی، آنقدر هواس ما متوجه قهوه خوری هاست که اصلا طعم و مزه قهوه موجود در آن را نمی فهمیم." پس دوستان من، حواستان به فنجان ها پرت نشود ... به جای آن از نوشیدن قهوه خود لذت ببرید.
وقتی که تو هستی، تا لحظه ای که یاد تو در خاطر من جاریست! تا زمانی که دستهای گرمت همراه دستای خسته ای منه! تا وقتی که نگاهت تنها پناهگاه و تکیه گاه نگاه سرگردان منه! تا زمانی که تو همسفر جاده زندگی من هستی! تا وقتی که شونه های تو امن ترین جای دنیاست برای من! من زنده هستم
امشب گریه میکنم .گریه میکنم برا تو برای خودم برای تموم اونایی که خواستن گریه کنن نتونستن. برا ی تمام اون چیزی که خواستی ونبودم خواستم وبودی. امشب گریه میکنم به وسعت دریا به وسعت بیشه به وسعت دل عاشق.برای تو...برای من....و به پاس احترام تمام تحقیرهایی که از دیگران شنیدم وهنوز شکست نخوردم
چشم چشم دو ابرو نگاه من به هر سو پس چرا نیستی پیشم؟ نگاه خیس تو کو؟ گوش گوش دوتا گوش ، یه دست باز یه آغوش بیا بگیر قلبمو ، یادم تورا فراموش چوب چوب یه گردن ، جایی نری تو بی من! دق می کنم میمیرم ، اگه دور بشی از من دست دست دوتا پا ، یاد تو مونده اینجا یادت میاد که گفتی ، بی تو نمیرم هیچ جا من؟ من؟ یه عاشق، همون مجنون سابق