نگارش این داستان اگرچه تکراری و کسل کننده است و برای من داستانی فراموش شده است اما برگ زرین دیگری بر کارنامه ی بانیان آن خواهد افزود، کارنامه ای که از فرط نمرات و صفحات درخشانش همچون مثنوی هفتاد منی می ماند که امیدوارم کثرت اوراق آن زنگی در گوش منادیان حقوق بشر به صدا درآورد و آنان را بیش از پیش به تکاپو وادارد.
شهریور ماه هشتاد و پنج مطلع شدم پس از شرکت در کنکور سراسری در رشته ی مهندسی صنایع دانشکده ی فنی مهندسی گلپایگان که آن روزها به نام صنعتی شریف و شعبه ی از آن معروف بود پذیرفته شده ام. دانشگاه همانقدر که برای همه ی همسالانم جذاب است برای من و هم کیشانم چون دژی ناشناخته بود که نزدیک سی سال درهایش بروی ما بسته بود. چون روز روشن بود که گشایش درب دانشگاه هم چیزی نیست جز بازی جدید برای بازیچگان مظلومی مانند ما. حتی فکر می کردم ثبت نام اولیه هم انجام نخواهد گرفت اما اینگونه نشد و ثبت نام بدون هیچ حرف و حدیثی انجام گرفت. اگرچه پایان کار بدیهی و روشن بود اما تصمیم گرفتم برای اینکه بهانه ای در دست اولیای امور نباشد از هرگونه اقدامی که شاید باعث ایجاد حساسیتی گردد دوری کنم. لذا از اقامت در خوابگاه دانشجویی انصراف داده و رهسپار مهمانسرای شهر گشتم و با جدیت مشغول تحصیل شدم. هوش و حواسم را فقط و فقط متمرکز درس و کتابم کردم و از هرگونه فعالیت سیاسی و اعتراضی که در بین دانشجویان معمول است احتراز جستم.
آری، ترم اول با وجود تمام نگرانی ها و بلاتکلیفی ها، برای من با موفقیت کامل سپری شد و من به عنوان دانشجوی ممتاز شناخته شدم و البته از همه مهمتر دوستانی یافتم که بر خلاف اولیای امور رفتارشان با من مملو از انصاف و انسانیت بود و عدالتخواهی و صداقتشان بعدها بیش از پیش بر من اثبات گردید. بهمن ماه 85 برای انتخاب واحد ترم دوم به دانشگاه مراجعه کردم که مسئول آموزش دانشکده به من اطلاع دادند که به دلیل مشکلی نمی توانند انتخاب واحد مرا بپذیرند و من باید به مسئول حراست دانشکده جناب آقای بیاتی مراجعه کنم. هماندم در دل با خود گفتم :" پس اتفاق افتاد، خداحافظ تحصیلات عالیه، خداحافظ مهندسی صنایع و خداحافظ صنعتی شریف گلپایگان."
وقتی به مسئول حراست دانشکده مراجعه کردم ایشان اظهار داشتند پرونده شما نقصی دارد که باید بررسی و برطرف شود و رسیدگی را به فردا موکول کردند. گویا سندروم "فردا مراجعه کنید" به شهر کوچک گلپایگان و دانشکده کوچک ما نیز سرایت کرده بود. البته اینکه چطور یک ترم کامل طول کشیده بود تا مسئولین این دانشکده کم جمعیت که روی هم رفته 400 نفر دانشجو ندارد متوجه نقص پرونده من شدند و آن هم درست در موقع انتخاب واحد اندکی جای تعجب داشت. قضاوتش با شما.
بالاخره بعد از چند روز مراجعه مسئول حراست به من گفتند که نقص پرونده شما مربوط به بخش مذهب است که هیچ کدام از چهار مذهب موجود را انتخاب نکرده بودم. پاسخ من نیز روشن بود، چون به هیچ کدام از مذاهب نامبرده در فرم مربوطه اعتقاد نداشتم و در نهایت بنابر درخواست ایشان در فرم مربوطه اعتقادم به دیانت بهایی را مرقوم داشتم و در نتیجه پس از چند روز ایشان از طرف ریاست دانشکده آقای دکتر اکبری به بنده شفاها ابلاغ کردند که به دلیل اعتقادم به دیانت بهایی بنده دیگر حق انتخاب واحد و تحصیل در این دانشکده را نخواهم داشت.
و اما بشنوید از ملاقات پربار من با ریاست دانشکده، جناب آقای دکتر اکبری:
اگرچه مسئول حراست قبلا از قول ریاست دانشکده، دلیل ممانعت از انتخاب واحد بنده را اعتقادم به دیانت بهایی عنوان کرده بودند اما ایشان در ملاقات حضوری سخنی دگرگونه اظهار داشتند. حدود ربع ساعت بنده در دفتر ایشان به اقامه ی انواع ادله نقلی و عقلی و شاید هم غیر عقلی پرداختم و آنچه از قوانین چه از نوع اساسی و چه غیر اساسی که می دانستم را برای ایشان بازخوانی کردم که دستور شما باعث توقف انتخاب واحد بنده شده و شما باید جوابگو باشید اما جواب ایشان بجز این جمله چیزی نبود :"به من مربوط نمی شود. من اطلاعی از مشکل شما ندارم. باید به وزارت خانه (علوم) مراجعه کنید." و البته به وزارت علوم و همچنین سازمان سنجش مراجعه کردم و راهروها و اتاق های بسیار را در این ادارات پیمودم و نامه هایی که دست به دست با یک مهر و امضا و یک نامه ارجاعی ضمیمه شده از جایی به جایی دیگر فرستاده میشد تا در انتهای این کلاف سردرگم به جناب آقای دکتر نوربخش مسئول گزینش استاد و دانشجو سازمان سنجش ختم شد. ایشان هم در چند نوبت ملاقات حضوری ضمن ابراز همدردی با من داغدار، این نکته را خاطرنشان کردند که از هیچ کوششی برای مطالبه حقوق پایمال شده جوانان بهایی فروگذار نکرده اند. به راستی این همه احساس مسئولیت، این همه انسانیت و این همه عدالتخواهی در بین مسئولین کدام کشور یافت میشود؟
در نهایت هم آب پاکی را روی دستان بنده ریختند : "شما برو خونت، اگر بهبودی در وضعیت حاصل شد خودمون خبرت می کنیم." باش تا صبح دولتت بدمد.
به هر ترتیب یک ترم تحصیل من در دانشکده فنی مهندسی گلپایگان و البته در حدود یک ترم دیگر تلاش و دوندگی بین تهران و گلپایگان و در میان راهروها و اطاق های وزارت علوم و سازمان های تابعه و مصاحبت مدیران ارشد این وزارتخانه، سپری شد و برای من خاطره ای ماند از دانشگاه و تحصیلات عالیه. تحصیلات عالیه ای که قانون اساسی کشورم وعده داده است که همه ی مردم صرف نظر از اعتقاداتشان حق بهره مندی از آن را دارند و هیچ انسان ایرانی را نمی توان از آن محروم کرد. اما نه تنها غمزده و پشیمان نیستم بلکه سربلند و خوشحالم که به خاطر به دست آوردن امتیاز تحصیل پای بر روی اعتقاداتم نگذاشتم که اصلاح و اعتلای وطن عزیزم و خدمت به آن جزء لاینفک این اعتقاد است و من ایمان دارم که آه مظلوم عاقبت گریبان ظالم را خواهد فشرد و پروردگار عالم از ظلم احدی نگذشته و نخواهد گذشت.
آرش شاهسوندی
22/7/87