السلام علیک یا امیرالمومنین و یا اول مظلوم
با کمال شرمندگی در پیشگاه مقدس سیدالوصیین، صراط مستقیم حضرت علی بن ابیطالب صلوات الله و سلامه علیه این نوشته را تقدیم می دارم:
تأملی کوتاه در کتاب «داستان راستان» اثر استاد شهید مرتضی مطهری:
این کتاب را اگر نخواندهاید قطعا نامش را شنیده اید. در دو جلد تنظیم و در تیراژ بسیار بالایی چاپ و در سطح گستردهای انتشار یافته است. جلد اول آن نخستین بار در تیرماه سال 39، و جلد دومش در آبان ماه سال 43 چاپ و منتشر شده است. تا کنون بارها چاپ شده، و داستانهای آن در صدا و سیما و روزنامهها و مجلات و کتب دیگر مورد استفادة فراوان قرار گرفته است.
مولف محترم کتاب در مقدمه جلد اول چنین می گوید:
«… کتابی در دست تألیف دارم مشتمل بر یک عده داستانهای سودمند واقعی، که از کتب احادیث یا کتب تواریخ و سیر استخراج کرده، با زبانی ساده و سبکی این چنین نگارش می دهم… نویسنده تا کنون به کتابی برنخورده است که مولف به منظور هدایت و ارشاد و تهذیب اخلاقی عمومی داستانهایی سودمند از کتب تاریخ و حدیث استخراج کرده و در دسترس عموم قرار دهد… تعهد کردم که این وظیفه را انجام دهم... در بیان و نگارش هیچ داستانی از حدود متن مأخذی که نقل گشته تجاوز نشده و نگارنده از خیال خود چیزی بر اصل داستان نیفزوده یا چیزی از آن کم نکرده است… در این کتاب از لحاظ نتیجه داستان هیچگونه توضیحی داده نشده... البته این بدان جهت بوده که خواستهایم نتیجهگیری را به عهدة خود خواننده بگذاریم… هر چیزی تا خود خواننده درباره آن فکر نکند و از فکر خود چیزی بر آن نیفزاید با روحش آمیخته نمیگردد و در دلش نفوذ نمیکند و در عملش اثر نمیبخشد البته آن فکری که خواننده از خودش میتواند بر مطلب بیفزاید همانا نتیجهای است که به طور طبیعی از مقدمات میتوان گرفت... چون این داستانها ساخته وهم و خیال نیست بلکه قضایایی است که در دنیا واقع شده و در متون کتبی که عنایت بوده قضایای حقیقی در آن کتب با کمال صداقت و راستی و امانت ضبط شود، ضبط شده و این داستانها (داستانهای راست) است… این داستانها… معرف روح تعلیمات اسلامی نیز هست، و خواننده از این رهگذر به حقیقت و روح تعلیمات اسلامی آشنا میشود».
این بخشی از سخنان استاد، در مقدمة جلد اول کتاب بود. از این سخنان، چنین نتیجه می گیریم که:
1- داستانها برای هدایت و ارشاد و تهذیب اخلاق عمومی گردآوری شدهاند.
2- داستانهای فراهم شده «داستانهای راست» میباشند.
3- مأخذ داستانها همه معتبر و قابل اعتماد است.
4- در ترجمه و نقل داستانها، امانتداری رعایت شده است.
5- داستانها همه سودمند و واقعی هستند.
6- داستانها، معرّف روح تعلیمات اسلامیاند.
خب، حالا با توجه به آنچه گذشت میخواهیم دوتا از داستانهایی که استاد شهید در این کتاب یادآور شده را با هم مقایسه و سپس نتیجه بگیریم. لذا داستان شماره 86، با عنوان: «عتاب استاد» را که در جلد دوم، صفحه 46، به چاپ رسیده با هم مرور می کنیم. استاد در این داستان چنین فرمودهاند:
«سید جواد عاملی، فقیه معروف ـ صاحب کتاب مفتاح الکرامه ـ شب مشغول صرف شام بود که صدای در را شنید. وقتی که فهمید پیشخدمت استادش، سید مهدی بحرالعلوم، دم در است با عجله به طرف در دوید. پیشخدمت گفت: حضرت استاد، شما را الآن احضار کرده است، شام جلو ایشان حاضر است اما دست به سفره نخواهند برد تا شما بروید.
جای معطلی نبود. سید جواد بدون آنکه غذا را به آخر برساند، با شتاب تمام به خانه سید بحرالعلوم رفت. تا چشم استاد به سید جواد افتاد، با خشم و تغیّر بیسابقهای گفت: سید جواد! از خدا نمی ترسی، از خدا شرم نمی کنی؟!
سید جواد غرق حیرت شد که چه شده و چه حادثهای رخ داده، تا کنون سابقه نداشت این چنین مورد عتاب قرار بگیرد. هر چه به مغز خود فشار آورد تا علت را بفهمد ممکن نشد. ناچار پرسید: ممکن است حضرت استاد بفرمایند تقصیر اینجانب چه بوده است؟
[سید بحر العلوم فرمود:] هفت شبانه روز است فلان شخص همسایه ات و عائله اش گندم و برنج گیرشان نیامده، در این مدت از بقال سر کوچه خرمای زاهدی نسیه کرده و با آن به سر بردهاند. امروز که رفته است تا باز خرما بگیرد، قبل از آنکه اظهار کند، بقال گفته نسیة شما زیاد شده است. او هم بعد از شنیدن این جمله خجالت کشیده تقاضای نسیه کند، دست خالی به خانه برگشته است. و امشب خودش و عائلهاش بی شام ماندهاند.
[سیدجواد پاسخ داد:] بخدا قسم، من از این جریان بی خبر بودم، اگر می دانستم، به احوالش رسیدگی می کردم.
[سید بحر العلوم فرمود:] همه داد و فریادهای من برای این است که تو چرا از احوال همسایه ات بی خبر مانده ای؟ چرا هفت شبانه روز آنها به این وضع بگذرانند و تو نفهمی؟ اگر با خبر بودی و اقدام نمی کردی که تو اصلا مسلمان نبودی، یهودی بودی.
[سیدجواد گفت:] میفرمایید چه کنم؟
[بحرالعلوم فرمود:] پیشخدمت من این مجمعه غذا را برمی دارد، همراه هم تا دم در منزل آن مرد بروید، دم در پیشخدمت برگردد و تو در بزن و از او خواهش کن که امشب با هم شام صرف کنید. این پول را هم بگیر و زیر فرش یا بوریای خانهاش بگذار، و از اینکه درباره او که همسایه توست کوتاهی کردهای معذرت بخواه. سینی را همانجا بگذار و برگرد. من اینجا نشستهام و شام نخواهم خورد تا تو برگردی و خبر آن مرد مومن را برای من بیاوری.
پیشخدمت، سینی بزرگ غذا را که انواع غذاهای مطبوع در آن بود برداشت، و همراه سید جواد روانه شد. دم در پیشخدمت برگشت و سید جواد پس از کسب اجازه وارد شد. صاحبخانه پس از استماع معذرت خواهی سید جواد و خواهش او دست به سفره برد. لقمه ای خورد و غذا را مطبوع یافت. حس کرد که این غذا دست پخت خانه سید جواد، که عرب بود، نیست، فورا از غذا دست کشید و گفت: این غذا دست پخت عرب نیست، بنابراین از خانه شما نیامده ، تا نگویی این غذا از کجا است من دست دراز نخواهم کرد.
آن مرد خوب حدس زده بود. غذا در خانه بحرالعلوم ترتیب داده شده بود. آنها ایرانی الاصل و اهل بروجرد بودند و غذا، غذای عرب نبود. سید جواد هر چه اصرار کرد که تو غذا بخور، چه کار داری که این غذا در خانه کی ترتیب داده شده، آن مرد قبول نکرد و گفت: تا نگویی دست دراز نخواهم کرد. سید جواد چاره ای ندید، ماجرا را از اول تا آخر نقل کرد. آن مرد بعد از شنیدن ماجرا غذا را تناول کرد، اما سخت در شگفت مانده بود. میگفت: من راز خودم را به احدی نگفتهام، از نزدیکترین همسایگانم پنهان داشتهام، نمیدانم سید از کجا مطلع شده است!.
سرّ خدا که عارف سالک به کس نگفت در حیرتم که باده فروش از کجا شنید؟!»
این بود داستانی که توسط استاد شهید نقل شده است.
من هیچ گونه بحثی درباره مولف و یا قهرمانان داستان ندارم بلکه به فرمودة استاد، نتایجی را که یک خواننده ممکن است از خواندن و تأمل در این داستان بدست آورد را برمی شمارم:
1- پیام اصلی و اوج داستان، بروز کرامتیاست از سید مهدی بحرالعلوم. عالم نام آور و جلیل القدری که در گوشة خانهاش نشسته و با بصیرت شگفت آوری، از حال مؤمنان شهر باخبر است.
2- سید بحرالعلوم از اسرار و نهان مردم باخبر بوده است ـ مانند اطلاع او از: همسایه سید جواد و عائله اش. نسیه گرفتن خرما از بقال. اعتراض بقال به بالا بودن بدهی. شرم و خجلت مومن از نسیه گرفتن. و بالاخره بی شام ماندن فقیر مسکین با خانواده اش ـ.
3- سید بحرالعلوم بر اساس علم باطنی خود، سید جواد را وادار به رسیدگی به همسایهاش نموده است. در نتیجه، علم باطنی نیز برای او تکلیف آور بوده است.
4- سید بحرالعلوم اسرار مومن آبرومندی را نزد خادمش و سید جواد، فاش ساخته است.
5- سید بحرالعلوم توجه نکرده که همسایة سید جواد از نوع غذا متوجه اقدام او خواهد شد.
6- سید بحرالعلوم پس از هفت شبانه روز گرسنگی همسایه سید جواد و عائلهاش اقدام به فرستادن غذا و پول کرده است. چرا پیش از آن اقدام نکرد؟
7- سید بحرالعلوم لازم ندانسته پیش از قرض و... به همسایه سید جواد کمک کند.
8- سید بحرالعلوم اطعام مساکین شیعه را بر عهدة دیگران گذاشت و خودش قدمی برنداشت تا کسی چون سید جواد نزد او بیاید و...
9- سید بحرالعلوم برای خوردن شام خود منتظر سیر شدن مومن مسکین بود.
10- اطعام مومن فقیر همراه ریختن آبروی او در نزد برادر مومنش مانعی ندارد!
اینها نتایجی ـ مثبت یا منفی ـ است که از این ماجرا میتوان گرفت.
نکته:
راستی اگر سید بحرالعلوم به محض اطلاع از گرسنگی همسایة سید جواد، همچون اجداد طاهرینش علیهم السلام، خودش شخصا و بدون هفت روز معطلی، و در تاریکی شب، آن گرسنه و گرسنگانی چون او را اطعام میکرد و جز خداوند دانا کسی از کارش باخبر نمیشد چه درسی کم داشتیم؟ و از کدام سرمشقی دور میماندیم؟
خب، این داستان را با نتایجی که گرفتیم، به ذهن بسپارید. و سراغ داستان شمارة 75، با عنوان: «مرد ناشناس» که در جلد اول، صفحه 258 به چاپ رسیده است رفته و آن را با دقت مورد مطالعه قرار میدهیم. داستان به قلم استاد شهید، از این قرار است:
«زن بیچاره، مشک آب را به دوش کشیده بود، و نفس نفس زنان به سوی خانهاش میرفت. مردی ناشناس به او برخورد و مشک را از او گرفت و خودش به دوش کشید. کودکان خردسال زن، چشم به در دوخته منتظر آمدن مادر بودند. در خانه باز شد. کودکان معصوم دیدند مرد ناشناسی همراه مادرشان به خانه آمد، و مشک آب را به عوض مادرشان به دوش گرفته است. مرد ناشناس مشک را به زمین گذاشت و از زن پرسید: خوب معلوم است که مردی نداری که خودت آبکشی میکنی، چطور شده که بیکس ماندهای؟
[زن گفت:] شوهرم سرباز بود. علی بن ابیطالب او را به یکی از مرزها فرستاد و در آنجا کشته شد. اکنون منم و چند طفل خردسال.
مرد ناشناس بیش از این حرفی نزد، سر را به زیر انداخت و خداحافظی کرد و رفت، ولی در آن روز، آنی از فکر آن زن و بچههایش بیرون نمیرفت. شب را نتوانست راحت بخوابد. صبح زود زنبیلی برداشت و مقداری آذوقه از گوشت و آرد و خرما، در آن ریخت و یکسره به طرف خانه دیروزی رفت و در زد.
ـ کیستی؟
ـ همان بندة خدای دیروزی هستم که مشک آب را آوردم، حالا مقداری غذا برای بچهها آوردهام.
ـ خدا از تو راضی شود، و بین ما و علی بن ابیطالب هم خدا خودش حکم کند.
در، باز گشت و مرد ناشناس داخل خانه شد. بعد گفت: دلم می خواهد ثوابی کرده باشم، اگر اجازه بدهی، خمیر کردن و پختن نان، یا نگهداری اطفال را من به عهده بگیرم.
[زن گفت:] بسیار خوب، ولی من بهتر میتوانم خمیر کنم و نان بپزم، تو بچهها را نگاه دار، تا من از پختن نان فارغ شوم.
زن رفت دنبال خمیر کردن. مرد ناشناس فورا مقداری گوشت، که خود آورده بود، کباب کرد و با خرما، با دست خود به بچهها خورانید. به دهان هر کدام که لقمهای میگذاشت، میگفت: «فرزندم! علیبن ابیطالب را حلال کن اگر در کار شما کوتاهی کرده است.
خمیر آماده شد. زن صدا زد: بنده خدا، همان تنور را آتش کن.
مرد ناشناس رفت و تنور را آتش کرد. شعلههای آتش زبانه کشید، چهرة خویش را نزدیک آتش آورد و با خود میگفت: «حرارت آتش را بچش، این است کیفر آن کس که در کار یتیمان و بیوه زنان کوتاهی میکند.
در همین حال بود که زنی از همسایگان به آن خانه سر کشید، و مرد ناشناس را شناخت. به زن صاحب خانه گفت: «وای به حالت، این مرد را که کمک گرفتهای نمیشناسی؟! این امیرالمومنین علیبن ابیطالب است.
زن بیچاره جلو آمد و گفت: ای هزار خجلت و شرمساری از برای من، من از تو معذرت می خواهم.
[امیرالمؤمنین فرمود:] نه، من از تو معذرت میخواهم، که در کار تو کوتاهی کردم».
خب، داستان را خواندیم. جای حرف بسیار است. از همه ایرادهای فنی و تخصصی صرف نظر می کنیم و تنها به همین نکته اشاره می کنیم که داستان «مرد ناشناس» دروغی بزرگ، و از داستانهای ساختگی عمریان است. و هیچ مأخذ و سند قابل اعتمادی ندارد. ولی با عین حال، استاد شهید آن را جزء داستانهای واقعی خویش، در کتاب داستان راستان نقل فرمودهاند!!!
برخی از نتایج و پیامهای داستان:
1- پیام اصلی و اوج داستان در اعتراف حضرت علی علیه السلام به کوتاهی در امر مستمندان و عذرخواهی از آنان است!!!
2- حضرت علی علیه السلام در میان مردم کوفه چهره ناشناختهای بود که آن زن او را نمیشناخت!!!
3- حضرت علی علیه السلام از پیدا و نهان مردم شهر خود بی خبر بود!!!
4- حضرت علی علیه السلام از وضع زندگی سربازان شهیدش بی اطلاع بود!!!
5- حضرت علی علیه السلام و دستگاه حکومتیاش به وضع مردم و مخصوصا خانوادة شهدا رسیدگی نمیکردند!!!
6- حضرت علی علیه السلام پس از آگاه شدن از فقر و بیچارگی زن مسلمان و فرزندان یتیمش آن روز و آن شب هیچ قدمی برای کمک و غذا رسانی برنداشت. و همچنان، یتیمان را گرسنه گذاشت تا صبح فردا!!!
7- حضرت علی علیه السلام از کوتاهی خود در حق مستمندان سخت هراسناک بود!!!
هر یک از این نتایج، خود، کتابی سخن میطلبد امّا اگر بخواهیم از خود، چند سؤال بپرسیم، بیدرنگ خواهیم گفت:
* آْیا ممکن است امام معصومی که به امر خدای متعال، توسط پیامبر اکرم به عنوان جانشین پیامبر و خلیفة خدا در زمین به مردم معرفی شده، چهرهای اینچنین ناشناخته باشد؟!
* آیا ممکن است چنین امامی که به تصریح روایات فراوان از نبی مکرم اسلام و اعتراف همة اصحاب او، علم اولین و آخرین نزد اوست، و از کوچکترین چیزی غفلت نمیکند که اگر غفلت کند صلاحیت خلافت الهیه و خلافت نبوی را ندارد، از اسرار آشکار و نهان مردم شهر خود اینچنین بیخبر باشد؟!
* آیا ممکن است امیر عالم امیرالمؤمنین با همه خصوصیّات الهی که دارد، از وضعیت سربازانی که خودش آنان را به جبهه فرستاده و شهید شدهاند، بی خبر بوده و خانوادة آنان را اینچنین در تنگنا قرار دهد که به نفرین کردن نسبت به آن حضرت بیفتند؟!
* آیا ممکن است امیرالمؤمنین پس از آگاهی از وضع خانوادة آن شهید، یتیمان او را اینچنین گرسنه نگه دارد و به منزل خودش برود و فردا صبح برای رفع مشکل آنان قدم بردارد؟!
* چگونه ممکن است عصمت مطلق که در رفتار و کردار و پندار و علم، دارای عصمت است، به گونهای در حق مردم کوتاهی کند که از عمل خود سخت هراسناک باشد؟!
* و چرا برای استاد شهید رحمة الله علیه، در نقل این داستان، سؤالات و ابهامات فوق پیش نیامده است و داستان را بدون هیچ تأملی به عنوان داستانهای واقعی نقل کرده است؟!
اکنون با یک مقایسه ساده سؤالی بزرگتر برای ما مطرح میشود و آن اینکه:
نتایج به دست آمده از داستان «عتاب استاد» را با نتایج بدست آمده از داستان «مرد ناشناس» را مقایسه میکنیم و بدون هیچ فکر و تأملی درمی یابیم که:
لابد در دیدگاه استاد شهید، سیّد مهدی بحرالعلوم، مقام و منزلتی بالاتر از باب مدینة علم پیامبر دارد. زیرا سیّد بحرالعلوم از حال همسایة سید جواد خبر داشت و... ولی باب مدینة علم پیامبر، از احوال خانوادة شهدایش بیخبر است!!!
آیا چنان داستانهایی را میتوان «داستان راستان» نامید و آنها را معرّف روح تعلیمات اسلامی دانست؟!!
قضاوت با شما.