تردیدی نیست که قرآن در برانگیختن اندیشه ها به سمت تولید علم و دانش نقش به سزایی را ایفا کرده است. قرآن در جامعه ای نازل شد که اکثر قریب به اتفاق مردمانش از نعمت خواندن- که پایه علوم است - برخوردار نبودند.
این کتاب آسمانی با امر به «خواندن» آغاز گشت و دیری نگذشت دانشمندانی را تربیت کرد که در بیشتر دانش ها و فنون عصر خویش سرآمد شدند و این امر ممکن نبود، مگر به مدد جنبش و نهضتی که قرآن و آموزه های وحیانی اش ایجاد کرد. اروپای قرون وسطا با مشعل دانشی که مسلمانان افروختند، توانستند به راه های روشنی در زندگی رهنمون شوند، اما صرف نظر از این نقش، برخی بر این تصور بوده و هستند که خود متن قرآن در بردارنده همه علوم است.
برخی گفته اند:
برخی اشخاص فکر می کنند که مطابق این عبارت قرآنی باید بتوان جواب هر سؤالی را از قرآن کریم دریافت کرد. درحالی که خود قرآن تصریح کرده است که درباره برخی مسائل اصلاً سخن نگفته است؛ به طور مثال، در مورد نقل داستان پیامبران در قرآن می خوانیم:
آیا می توان باور داشت که در الواح موسی نیز همه چیز بیان شده است. باید گفت همان طور که مفسران نیز یادآور شده اند، منظور از «هرچیز»، آن چیزی است که از تورات یا قرآن انتظار می رفته و می رود؛ به طور مثال، اگر کسی به میهمانش بگوید که ما همه چیز در خانه داریم, منظور او آن است که وجود میهمان برای او اسباب زحمت برای تهیه لوازم میهمانی نیست و خوراکی هایی را که معمولاً برای برگزاری یک میهمانی لازم می شود در خانه او حاضر است. بنابراین استدلال به جمله (تبیاناً لکل شیء) برای اثبات این فرضیه که قرآن حاوی همه علوم و فنون است، استدلال نابجا و ناشی از سوء فهم است.
امروزه آنچه که به نام علوم انسانی معروف است، بعد از رنسانس در کشور فرانسه زاده شد و از آنجا به کشورهای دیگر راه یافت. امروزه کسی نمی تواند اهمیت و نقش و اثرگذاری علوم انسانی را بر جامعه منکر شود. پژوهش ها نشان می دهد که حدود 90 درصد از مغزهای متفکر دنیا - که برخی از آنها راه های سلطه بر جهان را به سیاست مداران کشورهای بزرگ می آموزند - از متخصصان علوم انسانی هستند.
از این رو، ضعف و بیماری در ساختار این علوم، خواه ناخواه به پیکر اجتماع نیز سرایت می کند. در مورد تعامل علوم انسانی با دین و آموزه های دینی نظریات مختلفی مطرح است. عده ای بر این باورند که اساساً این علوم، علومی وارداتی اند و بر پیش فرض ها و اصولی بنا نهاده شده اند که با فرهنگ و تمدن اسلامی و دینی سازگار نیستند. بنابراین ما باید براساس آموزه های قرآن و اسلام، علوم انسانی نوینی را از پایه بنا نهیم، اما به نظر من چنین تفکری قرین صواب نیست، یعنی این طور نیست که همه میراثی که به عنوان علوم انسانی در اختیار داریم متأثر از شرایط خاص حاکم بر جوامع غیردینی باشد، بلکه بسیاری از یافته های این علوم حاصل برخورد اندیشه با واقعیت های حاکم بر انسان و جوامع انسانی است، از این رو برای همه جوامع انسانی مفید خواهد بود.
البته نباید منکر تعامل علوم انسانی با ویژگی ها و خصوصیات هر یک از جوامع و از جمله جوامع اسلامی باشیم. این مسأله, طبیعی و حتی بدیهی است. این امر در مورد جابه جایی انواع طبیعت، همچون درختان هم صادق است، تا چه رسد به علوم انسانی؛ برای مثال، وقتی گلی یا نهالی را از جایی به جایی دیگر منتقل می کنند، آب و خاک و هوای منطقه جدید بر آن اثر گذاشته، رنگ و بوی آن گل یا طعم و کیفیت میوه آن نهال را تغییر می دهند، اما چیزی که مهم است آن است که بدانیم بذر آن گل یا نهال آن درخت میوه دار، صرف نظر از محیط و فضایی که در آن می رویند، دارای اصالت اند. علوم انسانی نیز صرف نظر از تعامل با جوامع و فرهنگ ها و تمدن های گوناگون دارای اصالت اند، از این رو این علوم در تعامل با اسلام و قرآن می تواند رشد و توسعه ای متناسب با جامعه اسلامی و قرآنی داشته باشد.
بی هیچ تردیدی، قرآن بر زبان و ادبیات و فرهنگ و تمدن انسانی اثر گذاشته و به آن رنگ و محتوایی دیگر بخشیده است. این همان چیزی است که تمدن اسلامی را رقم زده است. در این زمینه می توان نحوه تعامل آموزه های قرآنی با فرد و جامعه و آنچه مربوط به آن دو است را در تاریخ مورد بررسی قرار داد و نقاط ضعف و قوت این تعامل را دریافت و در جهت توسعه روند های مثبت این تعامل مورد استفاده قرار داد.
به طور مثال، آموزش قرآن و تلاوت این کتاب آسمانی بر رفتارهای مسلمانان تأثیری غیرقابل انکار داشته است، ما می توانیم با بررسی چگونگی این تأثیر بر نقش و جایگاه قرآن و قرائت قرآن در رفتارهای مسلمانان بیفزاییم؛ هم چنین می توان از آنچه مفسران قرآن کریم و نیز ادیبان، متکلمان، فیلسوفان، عارفان، فقیهان و دیگران از قرآن کریم برداشت کرده اند در جهت توسعه و رشد علوم انسانی مربوطه مورد استفاده قرار دهیم.
معتقدم می توان در کلیه رشته های علوم انسانی که به نحوی توانایی استفاده از آموزه های قرآنی و علوم مربوط به آن را دارند واحدهای درسی گنجاند؛ به طور مثال، دقت نظرهایی که در ترجمه قرآن کریم به دیگر زبان ها به کار رفته است، می تواند برای دانش پژوهان رشته های مترجمی کاربرد مفیدی داشته باشد و برعکس، آنها نیز می توانند در رشد و غنا بخشیدن به ترجمه های جدید قرآن مفید و مؤثر واقع شوند.
خلاصه آنکه رشته های علمی براساس تعامل ذهن انسان با رفتارهای انسانی و پدیده های خارجی و رفتارهای جوامع بشری، شکل می گیرد و رشد و بالندگی می یابد. به طور قطع قرآن و علوم و معارف قرآنی می تواند بر این علوم و توسعه آنها مؤثر باشد.
از همان اوایل پیدایش اسلام اصطلاحاً علوم قرآنی رواج یافت و تألیفات مستقل و موسعی با عنوان «علوم القرآن» توسط دانشمندان اسلامی به نگارش درآمد. منظور از علوم قرآن در این تألیفات اعم است از موضوعاتی که در قرآن در مورد آنها سخن رفته است؛ مانند: محکم و متشابه، امثال قرآن، سوگند های قرآن و.... یا مطالبی که درباره قرآن بیان شده است؛ مانند: جمع آوری قرآن، تاریخ قرآن، خط قرآن و.... سال هاست که عنوان «علوم قرآن» در دانشگاه ها به عنوان یک رشته تحصیلی درآمده و دانشوران و دانش پژوهانی با این عنوان تحصیلات آکادمیک خود را شروع کرده و به پایان رسانده اند.
نقش قرآن و علوم قرآنی در تولید علم، محمدکاظم شاکر