شخصیتی که در قرآن کریم، سوره کهف بدین وصف از آن یاد شده است. در وجه توصیف آن بدین صفت اختلاف است: دو ضفیره مانند دو شاخ بر سر داشته (ضفیره موی پیچیده بافته بر سر را گویند). بر دو سوی سر او دو شاخ مانند بوده که عمامه آنها را میپوشانیده است . بدین جهت که وی بر دو سوی زمین (مشرق و مغرب) استیلا یافت، که خاور و باختر را دو شاخ خورشید فرض کنند. دو قرن عمر کرد، یعنی به اندازه عمر دو نسل بشر زیست. در جنگ ، دو ضربت بر دو طرف سرش اصابت کرده بود و جای آن دو نمایان بود.
در سوره کهف ضمن چند آیه ، نام شخصی از تاریخ قدیم آمده است، که وی به ذیالقرنین ملقّب است و آن آیات این است:
»و یسئلونک عن ذی القرنین قل سأتلو علیکم منه ذکرا * انّا مکّنا له فی الارض و آتیناه من کلّ شیء سببا * فاتّبع سببا * حتّی اذا بلغ مغرب الشّمس و جدها تغرب فی عین حمئة و وجد عندها قوما * قلنا یا ذا القرنین اما ان تعذّب و اما ان تتّخذ فیهم حسنا * قال امّا من ظلم فسوف نعذّبه ثمّ یردّ الی ربّه فیعذّبه عذابا نکرا * و امّا من آمن و عمل صالحاً فله جزاء الحسنی و سنقول له من امرنا یسرا * ثمّ اتبع سببا * حتّی اذا بلغ مطلع الشّمس وجدها تطلع علی قوم لم نجعل لهم من دونها سترا * کذلک و قد احطنا بما لدیه خبرا* ثمّ اتبع سببا * حتی اذا بلغ بین السّدّین وجد من دونهما قوما لا یکادون یفقهون قولا * قالوا یا ذا القرنین انّ یأجوج و مأجوج مفسدون فی الارض فهل نجعل لک خرجا * علی ان تجعل بیننا و بینهم سدّا * قال ما مکّنّی فیه ربّی خیر فاعینونی بقوّة اجعل بینکم و بینهم ردما * اءتونی زبر الحدید حتی اذا ساوی بین الصّدفین قال انفخوا حتی اذا جعله نارا قال اءتونی افرغ علیه قطرا فما اسطاعوا ان یظهروه و ما استطاعوا له نقبا * قال هذا رحمة من ربّی فاذا جاء وعد ربّی جعله دکّاء و کان وعد ربّی حقّا« . (کهف: 98 - 83)
»شأننزولاینآیات وبعض روایات«
ظاهر اسلوب آیات این است که از نبی(ص) در مورد ذوالقرنین سؤال شده است، و این آیات در پاسخ سؤال آمده است. ترمذی و نسائی و امام احمد در مسند خود روایت کردهاند که قریش به اشاره علمای یهود ، اموری از پیغمبر پرسیدند، که یکی از آنها مسئله ذو القرنین بود و گفتند : »این مرد کیست و اعمال او چه بوده است«؟ و قرطبی از سدی روایت کند که یهود گفتند : »ما را از پیغمبری خبر ده که خدای نام او را در تورات نیاورده بجز در یک جای« . پیغامبر (ص) پرسید : »آن کیست« ؟ گفتند: »ذو القرنین« . ابن جریر و ابن کثیر و سیوطی نیز در تفاسیر خود روایاتی آوردهاند.
»خصایص ذو القرنین در قرآن«
خلاصه آنچه در آیات از خصایص ذوالقرنین آمده این است:
1 - مردی را که از پیغمبر پرسیده ، »ذوالقرنین« نام داشته یعنی این نام یا لقب را قرآن از خود وضع نکرده ، بلکه آنان که درباره وی پرسیدند این نام را بر او اطلاق کردند و از این روی فرموده است: »و یسئلونک عن ذی القرنین«.
2 - خدای او را ملک بخشیده و اسباب فرمانروائی و غلبه برای وی آماده کرده است.
3 - اعمال بزرگی را که وی در جنگهای عظیم خویش انجام کرده ، این سه امر است:
اوّل ، غربی: از بلاد خود به سوی غرب متوجّه گردید و تا جایگاهی که نزد او حدّ مغرب به شمار میرفت ، رسیده و در آنجا خورشید را بدانسان یافته که گوئی در چشمهای فرو میرود. دوّم ، شرقی: و همچنان پیش رفته است تا به سرزمینی رسیده که آبادان نبوده است و در آن، قبایل بدوی سکونت داشتهاند.
سوّم: به جایگاهی رسیده است که در آن تنگنای کوهی بوده و از پشت کوه ، گروهی موسوم به یأجوج و مأجوج سا کن بودهاند که بر اهالی این سرزمین ، از هر سو میتاختند و به غارت میپرداختند و آنان ، مردمی وحشی و محروم از مدنیّت و خرد بودند.
4 - پادشاه در تنگنای کوه برای حفظ مردم از دستبرد و غارت یأجوج و مأجوج ، سدّی بنیان نهاد.
5 - این سدّ تنها از سنگ و آجر ساخته نشد ، بلکه در آن آهن و مس نیز به کار رفت از این رو سدّی بلند برآمد ، بدانسان که غارتگران از دستبرد بدان عاجز آمدند.
6 - این پادشاه به خدای و به آخرت ایمان داشت.
7 - پادشاهی دادگر بود و نسبت به رعیّت عطوفت داشت، و هنگام کشورگشائی و غلبه، قتل و کینه ورزی را اجازه نمیداد ؛ از این رو زمانی که بر قومی در غرب چیره شد، پنداشتند که او هم مانند دیگر کشورگشایان ، خونریزی آغاز خواهد کرد ولی او بدین کار دست نبرد، بلکه به آنان گفت: »هیچگونه بیمی پاکان شما در دل راه ندهند، و هر یک از شما که عملی نیکو کند ، پاداش آن را خواهد یافت«.
با آنکه آن قوم ، بی یاور و دادرسی در چنگال قدرت او بودند، با ایشان شفقت کرد و به دادگری و نیکوکاری دل آنان را بدست آورد.
8 - به مال آزمند نبود . زیرا هنگامی که برای پی افکندن سدّ ، مردم خواستند به گردآوری مال پردازند ، از قبول آن امتناع کرد و گفت: »آنچه را خدای به من ارزانی داشته ، مرا از اموال شما بی نیاز میکند ؛ لکن مرا به قوّت بازو یاری دهید ، تا برای شما سدّی آهنین برارم« .
و اما حدیث:
وی به سن دوازده سالگی به حکومت تمامی روی زمین رسید و سی سال دوران حکومتش بود.
وی از مردم روم بود . پیغمبر نبود ، ولی بندهای شایسته بود که خدا را دوست میداشت ؛ خدا نیز او را دوست میداشت . خیرخواه خدا بود ؛ خدا نیز خیر او را خواست . قوم خود را به خداپرستی و تقوی امر میکرد پس او را ضربتی بر شاخ (یکسوی سرش) زدند . از آن پس روزگاری از آنها پنهان شد و سپس بازگشت. ضربتی دیگر بر شاخ دیگرش زدند (از این رو او را ذو القرنین خواندند).
خداوند ابر را در اختیارش قرار داد ، که مرکب او بود و اسباب و وسایل برایش فراهم نمود و نور را برایش منبسط کرد ، که شب و روز نزد او یکسان بود.
وی اوصاف آب حیات را شنیده بود ، که هر که از آن بنوشد تا صور اسرافیل زنده ماند . لذا در جستجوی آن برآمد ، تا به جائی رسید که در آنجا سیصد و شصت چشمه بود که یکی از آنها آب زندگی بود. خضر یکی از همراهان او و در رأس سپاه او بود . تنها خضر بدان دست یافت و ذوالقرنین و یاران با دست تهی بازگشتند و آن چشمه در ظلمات بود. وی با حضرت ابراهیم همزمان بود و نخستین دو نفری که در روی زمین با هم مصافحه کردند ، او و ابراهیم بودند .
شهر اسکندریّه را او بنا کرد و مسجدی عظیم در آن ساخت.
در تاریخ نام او با تردید اسکندر آمده . (بحار و تاریخ طبرسی و سفینة البحار)
و اما ابوالکلام آزاد - دانشمند مسلمان هندی - طبق قرائن و شواهدی او را کورش کبیر پادشاه هخامنشی پنداشته و گوید: »پس از آن که کورش به تخت سلطنت نشست ، با پادشاه لیدی که کرزوس نام داشت روبرو گردید . مورّخین یونان عموما بر این عقیدهاند که نخست کرزوس جنگ را آغاز کرد و کورش در حال دفاع بود . کورش در این نبرد بر او پیروز گشت . لیدی در آسیای صغیر، آناطولی (ترکیه) قرار داشت . حکومت لیدی تحت الحمایه یونان بود . کورش با مردم آن سرزمین بگونهای رفتار نمود که آنان احساس نمیکردند آتش جنگی به دیار آنها کشیده شده است« . از نظر ابوالکلام این سفر که کورش به غرب کرده ، همان است که در قرآن آمده »فاتّبع سببا حتّی اذا بلغ مغرب الشّمس« پس از آن کورش متوجه مشرق زمین شد . قبایل وحشی و عقب مانده »کیدروسیا« و »باکتریا« که در نواحی مشرق سکونت داشتند ، سر به شورش برداشته بودند . کورش برای خواباندن فتنه به آنجا لشکر کشید . مراد از »کیدروسیا« مکران و بلوچستان و »باکتریا« همان بلخ است و آیات »ثمّ اتبع سببا حتّی اذا بلغ مطلع الشّمس وجدها...« راجع به این سفر و این حمله است. سفر سوم که قرآن میگوید از دگر راه بازگشت ، به سمت شمال و برای اصلاح امر »ماد« بوده ، و آن سرزمین از سلسله جبال شمال شرق ایران آغاز گشته و به دریای خزر و دریای سیاه میرسد ، که آنجا را قفقاز و به اصطلاح پارسیان کوه قاف گویند، در این سفر کوروش به نزدیک رودی رسید و در کنار آن اردو زد، اقوام این منطقه از دست قومی بنام »یأجوج و مأجوج« به نزد کورش شکوه نمودند . وی به بنای سدی بین دو رشته کوه که در آنجا بود و تنها راه عبور آن قوم بود ، پرداخت و بدین وسیله آنها را از آن گرفتاری نجات داد. دنباله ماجرا به واژه »یأجوج و مأجوج« رجوع شود.