سلام.....

از کجا شروع کنم ...

دلتون خیلی تنگ شده برا آقا ؟
می دونم می دونم
منم خیلی دلم تنگه شده برا آقا!!!

.
.
.
.
دلم میلرزید بیام
دوری از جایی که اسم امام زمان روحی فداه اونجا گفته میشه چقدر سخته
بچه ها خیلی سخته ها بمیریم نفهمیم کجا بودیم ...
بچه ها خیلی سخته ها از این دنیا بریم و حسرت اشک ریختن یه لحظه برای امام زمان تو دل بمونه
خیلی سخت بود !!!
خیلی عجیب بود چه عصر جمعه عجیب وغریبی بود
هفته پیش رو میگم !
این جمله ای که همیشه بعد بسم الله میگم داشت براخودم محقق می شد !!!

انا لله و انا الیه راجعون

حالا روز جمعه بخواهی پر بکشی ولی دوباره نزاره بری
نمی دونم برا چی نگه ام داشتن !!!
یبن الحسن آقا جان چی شد !
چه جمعه ای بود ؟
نکنه از اینکه همش تو دلم بود و همیشه عشق اینو داشتم که ای کاش روز جمعه به دنیا می اومدم ، که کلا سند بندگیم به اسم شما باشه
به خاطر این بود که مادرتون دستمو گرفت ... !!!
حتمی اینطور بود
حالا هرچی بیشتر فکر میکنم میبینم اونقدر حکمت داره که برای تمام عمرم کافی باشه که چرا هفته پیش روز جمعه نتونستم پر بکشم
اونقدر شاید دارم که کلمه شاید کفاف شاید هام رو نمیده
جمله ها تموم نمیشه
حکمت ها انتهاش معلوم نیست
آه

بچه ها درد پهلو خیلی زیاده
حالا بهتر میتونم بفهمم وقتی مادر پشت در پهلو ش شکست یعنی چی
درد پهلو یعنی چی !

یا حضرت زهرا

رفقا این بندگان خدا رو میشناسید ؟
حضرت زهرا سلام الله علیها امام زمان روحی فداه

بابا نمی دونم فراتر از یقین چیه بهش چی میگن ...
کسی میتونه معنیش کنه!
ولی رفقا ای کاش میشد
وقتی که مردیم مثل زمونی که روح تو جسم باشه بشه گریه کرد
نمیشه نمیشه نمیشه !
قدر اشک رو بدونیم !
قدر نفس کشیدن هامون رو بدونیم
خدا رو هیچ وقت رها نکنیم !
اصلا صفا نداره که یه گوشه بشینی روح تو جسمت نباشه و نتونی برای یه دعای فرج اشک بریزی برای امام زمان با اشک دعا کنی
اصلا حسرت یه دعا کردن تو دلت میمونه
وقتی رفتی دیگه رفتی حسرت مناجات ها هم داغش به دل میمونه !!!
خیلی سخته
معنی این (خیلی سخته) رو وقتی میفهمید که به اون لحظه برسید !
خیلی سخته
امشب عجب شبیه ...
اگه عصر جمعه هفته پیش رفته بودم امشب شب هفت م بود....
چقدر زمین زود زود دوست داره به آغوشم بکشه
انگاری با من روسیاه انس پیدا کرده !
یادم به یکی از رفقا گفتم رفیق موندنم معلوم نیستا!

میخوام بدونم واقعا کی پای کاره! یارای واقعی کیا هستن !
بهش گفتم
لبیک یا مهدی !؟!
دیگه جواب نشنیدم
آه
ببخشید رفقا
امشب شبی نیست که زیاد بخوام بمونم باید رفت
اگه حیات باقی بود بازهم میام حرف تو دلم زیاده !

گرچه به زودی ما هم رفتنی هستیم !
موندنی نیستیم

خیلی ناراحتم از این که نتونستم سالروز ارتحال بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران
یار باوفای امام زمان ارواحنافداه حضرت روح الله (ره) چیزی بنویسم

انشالله به لطف پروردگار بتونم جبران کنم
ولی حالا قبل رفتن میخوام یه افسانه براتون تعریف کنم بعد برم!
افسانه ای که راویش دروغ نمیگه !!!
گوش کنید !

((حالا چرا افسانه ؟؟؟ بماند ))

نقل از حضرت زهرا علیهاالسلام:

«هیزم زیادی بر در خانه ی ما جمع کردند

و آتش آوردند که خانه ی ما را آتش بزنند.

پشت در ایستادم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم که دست از ما بردارند و منصرف شوند.

عمر تازیانه را از دست قنفذ غلام ابوبکر گرفت،

و به بازویم زد چنانکه همچون بازوبند به دور بازویم حلقه زد.

پس لگدی به در زد و آن را به طرف من راند. من که آبستن

بودم، به رویم درافتادم. آتش شعله میکشید و صورتم را میگداخت.

سپس چنان مرا سیلی زد که گوشوارهام از گوشم کنده شد

و مرا درد زایمان گرفت و محسن بیگناه را کشته سقط کردم».

منبع :  بحارالانوار، (چ قدیم)، ج 2، ص 231; (چ جدید) ج 3، ص 348.


دانلود کنید !

لینک های طلایی :