فرو تر می روم انگار
خوابم و
هر لحظه فروتر می روم انگار
در تاریکی دور عمق این آب های بیگانه
رودی...........
دریائی.................
یا که تنها دریاچه ای...
با خزه های پیچیده و تیره
که غمق تیره آب را
از این هم
تیره تر میکنند......
****************
فریادم اما
صدائی ندارد
آن زمان که فغان می کنم
با دهان پوشیده از خزه:
آب که اما آبی می نمود...!
آب که اما اینهمه سرد نمی نمود...!
آب که اما اینهمه تاریک نبود....!
****************
تو آدم ها را اما
در یک سبد می ریزی و
به دوش می کشی
بزرگتر ها
آنجا می مانند و
کوچکتر ها
از لابلای سوراخ ها
می گریزند
***************
خدا کند....
خدا کند فقط
وقتی که می رسم
هنوز....
بر سبدم
به جا مانده باشد
کسی.....
آوید میرشکرائی 24/4/2009 دوبی چهار عصر