به تو فرصتی برای تماشا داده اند و
تو حتی
بهار را نمی بینی:
زنی را که به طنازی
با اینهمه رنگ و
رگبار و
عطر شور انگیز رویش
می خرامد و...
تو
دریغ
حتی از نگاهی....
***************
به من فرصت زیستن دیگر باری بدهید و
من
دوباره باز از نو
سیر تماشایش می کنم و
لحظه ای هم
دست نمی کشم از
عشق بازی........
آوید میرشکرائی 3/1/88 هشت صبح