می آیم دل سنگینت را بنوشم
می آیم تا دیگر شانه هایت را نبوسم
و جا پایت را جنگل شمع بکارم
می آیم تا بر لختی سینه ات ببینم
نقش زخم های مرا نکنده باشی
با برف می آیم
تا بر شانه های تو مصلوب شوم
تا بر فرق تو خیزاب های اردن باشم.
می روم اما نخواهم مرد
تا ننوشانمت واپسین رمق جامم را
نخواهم مرد
ای ذکر تماشایی!
می روم کوچه ات را پس دهم
بلیت بخت آزمایی را پس دهم
من را پس دهم
هی نگاه کن:
تنهایی من همیشه میرود
میرود...
زندگی و مرگ:سفر در صفر است
و از نها تا لا
خدا بر رحمت خود بی رحم خواهد ماند.
خاکستر اشراق را هم ققنوسی نخواهد بود
وقتی به تو شبیه کرده مرا
این عدم تشابه من با ممکنات
این لا محال که تو در سال ثالث ناپدید شوی
تا من سهراب تو باشم
عاشق میمانم اما عشق را هم نمی خواهم
عاشق می مانم اما نخواهم مرد
تا این شعر را تمام نکنم
این تمنا را
نخواهم مرد
تا معجزه ام را نیافریده باشم.