من و تو یه درد مشترک داریم
درد لمس کردن گاهبگاه آدمکان
و هرگز لمس نشدن
من و تو تبعیدی یک تبعیدگاه
خاکستر یک حریق
اما امیدوار
به بهار یک زمستان
من و تو یک سر و تپش هزار سودای پر همهمه در درون
من و تو یک زبان و طنین هزار حرف نگفته در دل
من و تو قاصد یک پیغام
پیغام عشق
من و تو به یک اندازه سهم ز هم بر گیریم
من وتو پژواک فریاد یک ناله
من و تو بر بلندای یک نقطه ایستاده
نقطه آدمیت
من وتو زنده در دیروز و مانده از فردا
گمگشته در امروز
من وتو برای هم دنیایی و متصل به دنیایی از سکوت
من و تو جستجو گر یک واقعیت
واقعیت حقیقت
من و تو متهم به یک گناه
گناه با هم بودن
من و تو بیتوته نشین یک خلوتگه
خلوتگه دل
من وتو سر مست از شراب یک ساغر
ساغر وصل
و سر انجام
من وتو مسافر یک مسیر
مسیر با هم ماندن...
تارا