محشر بپا کردی ای دوست.. بخشیدی و عفو کردی و کرم کردی.. چند شبی است که باران رحمتت غبار از قلب زنگار گرفته ام میزداید و آیینه دلم را جلا میدهد. ای خدا.. شادی از چهره مومنان می بارد. معصومیت، امروز در چهره ها بیشتر خودنمایی می کند. گویا ملکوتت بر زمین دامن گسترده.. ضیافتی برپا کرده ای.. غوغای افلاکیان در گوشها طنین انداخته.. همه شادند.. همه گرم میهمانی اند.. همه...
ولی.. اما.. دلم می لرزد.. گوییا آتشی از زیر خاکستر دلم بالا می گیرد.. شب به قامت خمیده آن هلال نگریستم.. حرف ها در سینه داشت و بغض ها در گلو.. اندوهی غریب در سپیدی روی کبودش موج می زد.. نهیبش زدم که از چه روی غم به دل داری؟! به ناگاه بغضش شکست؛ با نگاهی معصوم زبان گشود.. گفت: «اسراری در میان است.. اگر طالبش هستی خوب بنگر.. خوب بشنو.. بدان! از چه روی ملکوت بر زمین آمده؟؟ بدان از چه روی این زمین خاکی، موضع افلاکیان شده..؟ آنان به استقبال آمده اند.. ای روزه دار.. به استقبال آمده اند..»
این را گفت و سرّ خود را برایم فاش کرد.. آری ای روزه دار.. هیچ میدانی سر رمضان چیست؟ رمضان کعبه است.. خدا تو را به خانه خود دعوت کرده.. میدانی از چه روی؟؟ میدانم.. میدانم.. آن خانه حجازی و آن فرستاده آسمانی را خوب میشناسم.. از اخبار «هل اتی» نیز با خبرم.. بدر و احد و خندق را.. انگشتری و گدا را.. آن بیست و پنج سال را.. آن تیغ دو لب را.. آن شیر دلاور را.. و این شب ها را نیز.. به خدا که همه حلقه های گره خورده در هم اند.. به آن قرص نیمه ی ماه قسم.. به هلال اول و آخرش.. به پیراهن عزایی که آسمان این شب ها بر تن کرده.. میدانم که خدا زاده کعبه را باز اراده کرده..
ای روزه دار رمضان.. طاعاتت قبول.. روزه ات مقبول.. شادی ات گوارایت باد.. اما بدان که خبری بزرگ در راه است..
قرار است در گوش فلک «عم یتسالون» بخوانند.. غافل آن کسی که از «کلا سیعلمون..» ها باشد..