بسم الله الرحمن الرحیم
انا اعطیناک الکوثر . فصل لربک وانحر . ان شانئک هو الابتر
سلام
یادم میاد که در دوران کودکی بین 3 تا 5 سالگیم وقتی می خواستم نون وایی سر کوچمون رو که اسمش نام زیبای پیامبر خدا یعنی ابراهیم بود رو صدا بزنم می گفتم : " سلام آقا "ابرایم" ، ببخشید 5 تا نون بدبد ..... یه مدت بعد و وقتی که وارد دوران نوجوانی شدیم و غرور مثل تموم جوونای هم سن و سالم منم فراگرفته بود ، بعد از یه فعالیت سنگین و یه فوتبال مشتی ، با سر و سینه عرق کرده و موهای پریشون و خسته ، یادم می افتاد که مادرم سپرده نون بخرم بدو بدو و با اخم و تخم و گرفته می رفتم سمت لواشی و می گفتم : " سلام آقا ابی ، 20 تا نون بده بی زحمت".........
چند وقت پیشا رفته بودم محل سابق نون بخرم دیدم یه آقایی با هیبتی در حد و اندازه مرحوم تختی ، سیبیلای پهن و تا بناگوش کشیده و مرتب ، یقه باز و موهای سینشم زده بیرون اومد داخل نون وایی و گفت : سلام آقا ابرایم یه 5 تا نون لواش به ما بده ، 5 تایی که صف نداره ؟! داره ؟؟!! .....
تو همین فکرا بودم که نوبت من واسه نون گرفتن شد و گفتم : " سلام آقا ابراهیم ، بی زحمت ..........."
داستان اربایم و ابی و ابرایم و ابراهیم رو از این باب نقل کردم که بگم چی شد که فریاد مستضعفین شد فرامرزنامه ....