چون هیشکی نخوند ونظر نداد جز مدیریت محترم پس یه کم بالاتر آوردمش!!!
پیر ما شهر ما خانه ما
پیر ما مدتی بود بر گوشه عذلت رفته وکم حرف شده بود.پس ما با هم شور کردیم تا او را حال آوریم.پس روزی به بهانه سینما او را به گردش همی بردیم.چون پای از خانقاه بیرون شدیم,چیزی همچون شهاب سه از جوارمان رها همی شد.کسی گفت:هوخشتره بود.کسی دیگر گفت:نه زانتیا بود.پیر ما گفت:رها کنید این مهملات را که به شما نشاید,آن خط فقر بود که به سوی اعلی العلّیین رهسپار بود.کمی رفتیم که به چهارراهی رسیدیم.اوتولی گاز همی گرفت واز چراغ قرمز با سرعت نور همی رد شد.یکی گفت:مثل آنکه کراکی یا مواتی استعمال کرده بوده است.گفتیم:چرا از فعل ماضی استفاده می کنی؟گفت:چون در ناصیه اش موت میبینم.پیر ما گفت:سکوت آن مرد چون شنید وزیر گفته"از کسی در آغاز سال تحصیلی پول نمی گیرند"با سرعت برای آوردن وزیر به مدرسه پسرش به وزارتخانه می رود,اما افسوس ... .گفتیم:چرا وااسفا.گفت:بیچاره نمی داند وزرا حرف زیاد می زنند،اما حتی یک چاقویشان دسته ندارد.به پارک رفتیم.بیشتر شبیه مزون و شوی لباس و موی و بینی است.منکراتی ای به یک دختر خرد ایراد همی گرفت که چرا چادرت کج است.پیر ما گفت:ای مرد برخیز برو که خانه از پای بست ویران است،تو که از مانکن ها می ترسی چرا به دخترکان بیگناه گیر همی دهی.به بازار رسیدیم.همه چیز بود جز مشتری.پرسیدیم:پس مشتریان کجایند؟گفتند:دولت فخیمه در راستای تحول خواهی همه را به سیاره مشتری صادر شده اند.گفتیم:پس شما چه می کنید؟گفتند:به حول قوه دولت سماغ می مکیم.پس بر میدانچه شدیم.بساطی پهن بود.مردی جوان غریو سر می دادکه:آهای بیا و ببر.فیلمی پرده یی،فیلمی که از جیب تهیه کننده افتاده فیلمی که وزیر ارشاد مجوز ساخت همی داده ولی اکران نمی دهد،فیلمی که چون مال دوره دولت قبلی است پس بد است.پیر ما گفت:این هم صدقه سر ارشادات صفار ماست که هیچ کس دیگر به فرهنگ اعتنا نشاید و ماست آن ریخته و الک آن آویخته.پس به سینما همی شدیم.بر سر در پرده ای بود با دو نوگل باغ زندگی که به هم می نگاهیدند.پیر گفت:شاید که این خوش آید.پس به تماشا نشستیم.چون چندی بگذشت،پیر ما بغ کرده ناگاه غریو سر داد که: "اگر گویم زبان سوزد نگویم،استخوان سوزد".پس دست محکم بر سر زده آواره کوه و بیابان شد.ما ویلان پی او روان شدیم شنیدم.پیرما صبح اول وقت به مرگ همی رسیده وسراسر جهان گرد وی آمدن و گریستن.چه روز غمینی است امروز.پس باز نفیری آمد که:
"پیرما یک روز افتاد مرد سالها جان کند وآخر مرد
ای دریغا آن همه ناکامی اش سهم من آن لپ تپ خال خالیش"