داستان قسمت یک :
از زمانی که به محله ی جدیدمون رفتیم با آدمهای زیادی آشنا شدم. من در اون زمان یک لپ تاپ چند صد هزار تومنی داشتم. رفت اومدهای بچه محلها خیلی برام عجیب بود. چندتایی از بچه ها بودند که عصرها - طرفای 5 - دوره هم جمع میشدند (جایی به نام سالن اتفاق جمیع) و بجای اینکه مثلا ورزشی یا هر کاری مرتبط با تفریح بدنی کنند میامدند و دوره هم میشستند و حرف میزدند. شاید یک ساعت . یک ساعت و نیم. سراشون تو کله هم بود و پج پج میکرند. من چون یه کم کنجکاوم دوست داشتم بدونم چرا شش هفتا پسر با یک دختر میشینند یک ساعت با هم پچ پچ میکنند.
هر روز که میگدشت از تک تک بچه های اونجا چیزهای جالبی میدیدم . فردی بود به نام "رضا" یک فرد پر ادعا ولی سرتق. چون اولین بار اون منا دیده بود تو محل . منم باش سلاملیک پیدا کرده بودم. بعد از اینکه فهمیده بودم رضا تو اون گروه چند نفره است. بهترین فرصت دیدم که حس فوران شده کنجکاوی خودما ارضا کنم. ازش سوالاتی در حد مرز خودم را پرسیدم . و اونم سر بسته یه چیزهایی میگفت بهم. مهمترین چیزی که فهمیدم اونا آدمای سالمی هستند و همشون به یه نوعی دمشون را با آی تی به هم دوختند. کم کم با بقیه اون چند نفر آشنا شدم. شخصی بود به نام "نادر" . بچه ای توپر و توانا. مثلا به سه زبان مسلط بود - غیر از زبون خودش - و در سن کمی که اون داشت برام یه کم تعجب انگیز شده بود. شخص دیگری بود به نام "کیهان" این هم خیلی بارش بود. میخواست بره سیستامیکو و عشق فرنگ بود. شحص دیگه ای بود به نام "علی" پسر قد بلند و لاغر و سیگاری. معمولا پای ثابت نبودن تو جمع بود. پشت سرش خیلی حرف میزدند. میگفتند با دوست دخترش مرتب دعوا میکنه و روزی پنج شش تا پاکت سیگار میکشید و ... . ولی الکی تو جمع نبود. به گفته همونایی که براش حرف در میاورند روزی بیش از چند صد هزار تومن درآمد خالص داشت. یک دیباگر حرفه ای شبکه بود. شخصیت فوق العاده جالب دیگری به نام "ندا" بود. که من اصلا باورم نمشد که این بشر یه زنه. اصلا رفتارش مث یه زن نبود. بسیار منسجم و هوشمندانه حرف میزد. یک فرد کاملا خلاق و وب مستر یکی از بزرگترین سایتها بود.
خلاصه ما با این گروه بیشتر آشنا شدیم.
ادامه داستان محله ی رویایی من در قسمت بعد همراهی کنید.