بوی" سیب" می آمد
"آسمان"بالاتر از همه بود
از درد به خود می پیچید
"باد" نوحه سرای محشری بودکه "زمین" و "زمان" به هم بافته بودند.
و "جهان" در آن وقت جز "انسان" کسی را برای قضاوت نجست !
و انسان خلیفه الله ! حُکم داد:
" آب " را بی آبرو کردند...
" گُلی " را چیدند ...
"یاسی" را نیلی کردند ...
و "نخل" هایی را که زمین را نگاه داشته بود
به زیر انداختند.
تاختند و .......تاختند و........تاختند.....
در این دادگاه، فقط "نیزه" ها مدال گرفتند...هجده "ستاره "
...!....!....!....!...!....
"زمان" فقط می خواست به جلو برود و نباشد !!!
فقط "زمین" خوشنود بود
که "ستاره" های آسمان را به او خواهند سپرد...
خوشا بحالت زمین...خوشا بحالت
از آن روز و آن غروب سالها می گذرد
و هنوز بوی"سیب" می آید از آن "زمین"....
به کدامین جرم؟
به کدامین خطا؟
به کدامین گناه؟
چه شد که شمارا ... ؟!؟
تاریخ ندیده بود تا آن زمان حرم امن الهی را در آتش!
کدامین گناه؟ مردمان شهر را بر آن داشت که شما را...؟!؟
فاتح خیبر با دست بسته حریف چهل گرگ...
قامت علی نه به غلاف شمشیر شکسته شد
و نه به زور بیعت؛
قامت حیدر را
جز صدای «فزه خزینی»؛
و جز مسمار خونین در، خم نکرد.
نوشته اند :
نیمه شب بود و پای حیدر چو بید می لرزید...
سالها بعد از چاه پرسیدند:
علی با شما چه داشت که بگوید؟
گفت: همیشه می پرسید... از زمان و مکان که:
« بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ »
××××
سلام بر آن بانویی که حقش را به زور گرفتند و پهلویش را شکستند و جنینش را کُشتند...
سلام بر آن کسی که قبرش ناپدید است
سلام بر آن که بهانهی آفرینش بود...
سلام بر فاطمه و بر پدرش
سلام بر فاطمه و بر شوهرش
سلام بر فاطمه و فرزندانش...
این همان طفل است که روز «سُـئِلَت»
عرش را گیرد و گوید به چه جرمی «قُـتِلَت»
خبری در راه است...
کاروانی به راه خواهد افتاد...
پیر و جوان...
زن و مرد...
و کودکی شیرخوار!
.
.
.
اگر به دلت رجوع کنی می بینی تو هم در متن این کاروانی...
تو نیز پا به پای کاروان خواهی رفت...
خوشحال باش که دلت زودتر از کاروان به راه افتاده
فراغ امام صادقت؛
شاید دستان بسته و آتش دیوار و فریاد اهل منزل امام، تو را به جایی دیگر برده باشد،تا نفرت از منصور
شاید؛ حضور امام باقرت
در آن 5 سالگی در آن روز واقعه تو را بیشتر به یاد جایی دگر انداخته باشد تا زهر هشام...
شاید غدیر خم مولایت علی ،تو را کمی آرام کند...ولی نه!
چرا که نه بر حسب تاریخ و نه بر حساب تقویم،
تاریخ از ان به بعد روز خوشی برای اهل بیتت نخواهد داشت...
مصیبة ما اعظمها...
می بینی؟! دلت عید قربانش را به روز عاشور برده...
تو نیز با کاروانی...ولی باز افسوس می خوری که چرا نبودی...
در این میان
داغ امام جوادت
تو را به تمام تاریخ غمها وصل خواهد کرد...
" جوان بود و غریب و تشنه..."
:
خردسال به زمین نشست و گریست...
مشت بر زمین می زد و می گریست...
به زمین نگاه می کرد و می گریست...
لباس خاکی اش را می دید و می گریسیت.
پدر پرسید: تو را چه می شود دلبندم...؟
خرد سال گفت:
مدینه...
مادرم...
مغیره...
و باز گریست...!!!
الهی به حق جواد الائمه
التماس دعا
.
غروب،
.....
بهانه ای بود برای قصه تلخ انتظار
آمدی...نبودم....خندیدی
رفتی و باز هم آمدی...نبودم...خندیدی
غروب شد...آمدم....بودی....ندیدمت....
گفتم: نیامدی!؟....
خندیدی و من باز هم رفتم.
.....
سلام
خوب هستین آقا؟
ببخشین یه سوال دارم؛ شما الان کجایین؟
ای وای من بازم هول شدم...ببخشید من الان کجام؟
شما که نیستین من برا چی باید باشم؟
راستی فرمودین تشریف میارین؟
کی انشا الله؟
زودتر بی زحمت...
!!!
هر قدر که رسوا باشم
هر قدر هم که سیاه باشم
مرا می پذیری،
واین لطف توست که مرا بی خیال کرده...
.: مهربان هستی:.
صبح، عهدی می بندم و شام سر به زیر بر می گردم
از دری می روم و از دری می آیم.
همه درها را هم که ببندی، باز می آیم.
همیشه راهی هست به سوی تو...
و تو، .:مهربان هستی:.
اگر غضبت را می دیدم، حساب آسان بود.
خنده ی توست
به هنگام توبه من،
که همه چیز را از ذهنم می برد...
در باب معصیت،حضورت را حس نمی کنم !
××××××
روزگاری با خودم می گفتم:
چرا ما را گدایان درب خانه ات خطاب می کنند؟
چقدر زشت که ما گدا باشیم! کثیف و زشت
گدا کسیست که فقیر باشد
تهی،بی چیز و ندار !
حتی همان روزها هم که من این حرفاها را زمزمه می کردم،
تو باز می خندیدی، و مهربان بودی
اینروزها باز هم با خودم فکر می کنم:
چرا گدا خطابمان نکنند؟
کدام صفحه اعمالمان تمیز است و زشت نیست؟
دستانمان که تهیست...درمانده هم که هستیم
و ندار...
کدام « گدا » را سراغ داری که هم چو تو « بخشنده » ای داشته باشد؟
آری، من گدایم و تو ، مهربان هستی؛ فی کل الاحوال!
فاصبر لحکم ربک
الیس الصبح بقریب چشمها ناپاک شده،بدنها عریان ، شهوت حرف اول ، تفاخر دراموال در اوج ، تفاوت طبقاتی زیاد ، درگوشه گوشه زمین خون ضعیفان و مسلمین برزمین ریخته ، بارانهای رحمت از آسمان برزمینهای فقیر و نیازمند نمی بارد ثروتمندان درناز و نعمت و فقیران بی بهره از نعمتهای ارضی و سماوی ، دین بسیار تحریف شده ، اصول دین مخصوصا معاد به فراموشی سپرده شده ، فروع دین و احکا م آن بیان نمی شود وای ازبی حجابی و بد حجابی و آراستن های شهوت انگیز در زنان و مردان که جز ریشخند به دین نیست . برای مردان زیر خاک بهتر از روی زمین است تا این چنین بی غیر ت نباشند. چرا بانگ روح بخش قرآن شنیده نمی شود(نه در تر حیم ها )تاحیای رفته مردان و زنان رابرگرداند ؟ نقل است دردوران سیاهی آخرالزمان قراء قرآن وظیفه نگهداری دین را بر عهده خواهند گرفت همه شب دراین امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی بنوازد آشنا را با این اوصاف و تعدی و طغیان بشر هم از لحاظ مادی و هم اخلاقی و هم وحشیگری نسبت به یکدیگر (سیاست )تنها یک فکرروشن به خاطر آدمی خطور می کند و آن طلوع نوری است که از مکه و کعبه و پای حجرالا سود پرتو افشانی خواهد کرد و تمامی این تاریکی ها را خواهد زدود جا ء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا خوبان را نگه می دارد و بدکاران را محو و معدوم می سازد و زمین را اماده عبادت حق می فرماید . وما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون قو انین و سنن الهی تعطیل شده را احیا ء می فرماید و حکومتی چون حضرت رسول اکرم ص وحضرت علی ع برپا می نماید. سلام خدا و انبیاء و ملا ئکه و مومنین ومومنات برمهدی صاحب الزمان علیه السلام که تنها چاره عالم امکان از سیاهی و ظلم است خدایا به حق مهدی ، به جان مهدی ، به عظمت مهدی ،به زیبائی مهدی (طاووس اهل الجنه ) به عطو فت مهدی ، به خیر خواهی مهدی ، به عدالت مهدی و به اجداد طاهرین و طاهرات مهدی ، تو را قسم می دهیم که مهدی رابرسان ... یا الله ...یا الله ...یا الله.......