حواس پرتی چیست و چگونه می توان تمرکز حواس ایجاد کرد.
می خواهیم تدریس انجام دهیم . از قبل مقدمات تدریس را محیا می سازیم . طرح درس می نویسیم .تفاوتهای فردی را در نظر می گیریم .کلاس ساکت و آرام است .در حین تدریس یک نکته از همان درس را از یکی از دانش آموزان می پرسیم . دانش آموز حواس پرت تعجب کرده و منو من می کند.
یک لحظه می بینیم این همه زحمت همه هدر رفته است .
دانش آموز در ظاهر در کلاس درس بوده و به درس توجه می کند . ولی حواسشان جایی دیگر است . آنها حواس پرت هستند .
حواس پرتی بی اختیار دانش آموزان را در تخیلات سیر داده ، چشمانشان با معلم است ولی حواسشان جای دیگر است .
چه کاری باید انجام داد تا در دانش آموزان حواس پرت ، تمرکز حواس ایجاد شود .
دانش آموز تنبل و درس نخوان را می شود تحمل کرد ولی دانش آموز حواس پرت را نه .
یکی از روشهای تمرکز حواس و درمان حواس پرتی بستن چشم می باشد . البته این مورد برای دانش آموز مناسب نبوده و او به خواب می رود.
ابتدا باید دانش آموز حواس پرت را شناسایی کرده ، با او صحبت کنیم و نکاتی در مورد تمرکز حواس برایشان بیان کنیم .
در حین تدریس هم باید بیشتر به دانش آموز حواس پرت توجه کرد . سوالات آسان ولی متعدد با فاصله زمانی مناسب از آنها پرسید و روخوانی درس را نیز به آنها واگذار کرد.
تست های مختلفی برای تمرکز حواس نیز وجود دارد .
مشاوران مدارس نیز می تواند برای رفع حواس پرتی دانش آموزان نقش به سزایی ایفا کنند.
مقالات مرتبط : گروه های درسی، دانستنیهای علمی، بارم بندی و بودجه بندی،فنون تدریس، تدریس برتر، اعداد شگفت انگیز، روشهای مطالعه، ترفندهای کامپیوتر، کمیسیونهای آموزشی، روانشناسی یادگیری، فوت و فن های معلمی ، شورای معلمان،، ارزشیابی توصیفی، کتاب ملی
سلام به مامانهای صبور و باباهای مهربون!
حالتون خوبه؟
خدارو شکر!
سلامتین؟
خدارو شکر! (به سبک خاله شادونه بوداا! هرچند به شدت از لوس بازیهاش بدم میاد. )
ماه هشتم بارداری، ماه زیباییه!
تا این ماه اعضای اصلی حنین تکامل یافته و توی این ماه جنین کوچولوی ما قشنگتر میشه. چربی پوست باعث میشه چین و چروکها از بین برن. کرکهای اولیه کم و بیش میریزن. در واقع جنین ناز ما شکل یه بچه آدم میشه!
در ماه هشتم علاوه بر مواردیکه برای ماه هفتم ذکر شد، بایستی اعمال زیر رو انجام بدین:
روزای شنبه بعد از از نماز صبح سوره ی «قدر» ده مرتبه؛
روزای یکشنبه بعد از نماز صبح سوره ی «والتین»دو2 مرتبه؛
روزای دوشنبه سوره «یس»؛
روزای چهارشنبه سوره «دهر»؛
روزای پنج شنبه سوره «محمد»؛
روزای جمعه سوره «صافات»؛
از خوردن ماست شیرین و عسل کوتاهی نکنید. هر روز جمعه ناشتا انار شیرین نوش جان کنید. در صورتی که ضرر نداشته باشته هفته ای یک مرتبه سرکه میل بفرمایید و در پایان مارو از دعای خیرتون بی نصیب نذارید!
آسمون زندگیتون همیشه آبی و بادبان زندگیتون برافراشته!
با سلام خدمت شما دوستان گرامی
وبلاگ مادر من به دلیل وجود برخی مشکلات در سیستم پارسی بلاگ از قبیل کندی سرعت در باز کردن قسمت کامنت ها و بعضی مسائل دیگر
برای همیشه به پرشین بلاگ منتقل شد.
از کلیه دوستانی که لینک یا لوگوی این وبلاگ را در سایت یا وبلاگ خود قرار داده اند خواهشمند است آنرا به آدرس جدید تغییر دهند.
با سپاس از همه شما دوستان عزیز.
مادر تنها چیزی است که حسرت آن را تا ابد خوهم می خورم.
امیدواریم که شما رو در خونه ی جدید زیارت کنیم.
کوچیک همتون
(صادق و پریسا)
به نام خدای مادر
دوستان عزیزم ..... سلام
غیبت من رو ببخشید ، شاید براتون غیر قابل باور باشه ولی نام کاربری و رمز عبور رو فراموش کرده بودم
و با تلاش گروه پشتیبانی پارسی بلاگ تونستم مجددا نام کاربری و رمز عبورم رو به دست بیارم .
میدونم خیلی دیر شده ولی .....
سال و بهار جدید رو به شما دوستان عزیز و خانواده محترمتان تبریک عرض میکنم و برایتان بهترین ها را آرزومندم .
درس عشق ورزی مادر
نگاهت به دوردست ها خیره شده است . می دانم که از روزگار درس های بزرگی را آموخته ای .
وقتی به دنبال گرمی نگاهت هستم ، بی قرار می شوم . درست مثل آن سال هایی که
با بی قراری هایم ، نگاهت را می خواستم .
حالا اما همه چیز تغییر کرده است ، من بزرگ شده ام و تو آنقدر صبورانه در جاده زندگی
پیش رفته ای که در آن دوردست ها قدم می گذاری .
نگاهم را به تو می دوزم ، می خواهم با تمام وجود نگاهت را از آن خود کنم ،
اما تو انگار به افقی زیباتر چشم دوخته ای . افقی که جزء عشق و محبّت به خداوند
در آسمان آن پیدا نمی شود .
مادرم !
خوشحالم که عشق به پروردگار ، عشق به مظهر زیبایی ها ، بر وجودت سایه افکنده است
و من از آن نگاه زیبا درس های بزرگی می گیرم .
مادرم !
دوستت دارم که دوست داشتن به یگانه خالق هستی را در من به وجود آوردی .
اطمینان داشته باش که بزرگترین درس از کتاب عشق ورزی را از یاد نخواهم برد.
به نام خدا و با سلام
یکی از دوستان یا بهتر بگم یکی از اساتید من وبلاگ نویسی رو شروع کردن. آدرس وبلاگشون هم اینجاست. ایشون اصرار داشتند که چرا وبلاگ من به روز نیست. من هم بعد از مدتها سری به وبلاگ زدم. تغییرات رو در پارسی بلاگ دیدم.
خدمت دوستان عزیز اینترنتی عرض کنم که ماه مبارک رمضان هم می رم روستایی که امکان اتصال به اینترنت مشکله. اما به خاطر استارت کار یه مطلب کوچک خدمتتون ارائه می کنم:
بعضی آدما اول کورکورانه یک ایدئولوژی یا نظریه رو می پذیرند. بعدش به هر قیمتی ازش دفاع می کنن و بعضی از آدما هم ایدئولوژی یا نظریه ای رو با تعمق و دلیل قبول میکنن و ازش دفاع منطقی می کنن.
محمد غزالی دانشمند مصری می گه: پیرمردی قدیمی و بی سواد در روستای ما مدعی بود که کره زمین روی شاخ گاو قرار دارد و بر این نظریه اصرار می ورزید. روزی از او پرسیدم : پس علت این زلزله ها چیست؟ گفت: هر وقت گاو، زمین را از روی شاخ راست به روی شاخ چپ منتقل می کند زلزله می شود. گفتم: پس رعد چیست؟ گفت: صدای مخصوص گاو است. گفتم: پس جزر و مد دریا از چیست؟ گفت: انعکاس رفت و برگشت نفس های او بر روی آب است!... هر چه پرسیدم، جوابی بر همان اساس تراشید و از جواب دادن عاجز نشد. فهمیدم کسی که «گاو اندیشی» را ایدئولوژی خود ساخته و تصمیم به تبلیغ آن گرفته،برای هر سوالی جوابی گر چه واهی خواهد داد.
(مستشرقان و قرآن، محمدحسن زمانی، بوستان کتاب، ص 125)
پیام من خیلی ساده است در زندگی کردن حد و مرزی برای خود قائل نباشید.با تمامیت وجود،شور و شوق و عشق و نهایت احساس زندگی کنید،چرا که غیر از زندگی خدایی وجود ندارد.
تأکید بعصی از مذاهب بر انکار زندگی و ترک دنیا بوده است،در حالی که من می گویم با شور و شوق زندگی کنید.انها زندگی را نفی می کنند ولی من آنرا تصدیق می کنم.آنها می گفتند که زندگی چیزی است غیر واقعی و واهی،و تصویری انتزاعی از خداوند که انعکاسی از ذهنیت خاص خودشان بود به انسان ارائه می دادند و به پرستش این انعکاس ذهنی می پرداختند و میلیونها نفر هم از آنها پیروی می کردند.ولی این کار غیر عاقلانه و دور از عقل سلیم است.آنها چیزی را که وجود داشت در ازای موجودی انتزاعی که زاییدۀ ذهنشان بود فدا می کردند.آنها در حقیقت خدا را به صورت یک لغت می پرستیدند و آنرا واقعی می پنداشتند.
"در زندگی مانند یک قمارباز اهل ریسک باش،نه همچون یک تاجر حسابگر(خوب فکر کن).آنوقت است که خدا و هستی را بهتر خواهی شناخت.قمارباز ریسک می کند،حسابگری نمی کند و همۀ مالمیک خود را شرط می بندد.هیجان و دلهرۀ قمارباز را تجسم کنید وقتی که همه چیز را شرط بسته و انتظار می کشد و از خود می پرسد که حالا چه اتفاقی خواهد افتاد؟"
در این لحظه پنجرهای می تواند گشوده شود.این لحظه،لحظه دگرگونی جوهر و ذات انسان و رسیدن وی به شناخت است.
"شراب هستی را بنوش و از زندگی سرمست و شوریده باش.هشیاری را به کنار بگذار.انسان هوشیار مرده است.شراب زندگی را بنوش،شرابی که آکنده از شعر ،شعر و عطر است.در آن صورت بهار در اختیار توست و هر گاه اراده کنی همراه با خورشید و باد و باران نزد تو می آید و وجودت را از درون دربر می گیرد."
من خدا را انکار نمی کنم،
بلکه به او بعدی واقعی می بخشم،
او را زنده می کنم،او را زنده می کنم،
او را به تو نزدیکتر می کنم،
حتی از قلبت نزدیکتر.
خدا هسته وجود توست.
او از تو جدا نیست،
دور نیست،
در آسمان نیست،
بلکه همین جاست.
من می خواهم آن تصور را که خداوند جایی دیگر در زمانی دیگر است نابود کنم.
خداوند اکنون و همین جاست.غیر از اینجا مکانی و غیر از اکنون زمانی وجود ندارد. . . !
الو! سلام
-: سلام علیکم! بفرمایید.
ببخشید با خدا کار داشتم، می خواستم با خودشون صحبت کنم.
-: خودم هستم، باز چی شده بنده من؟
-: اِ… چه حافظه ای ماشا الله. چه زود منو شناختید.
-: من هیچ کس را فراموش نمیکنم. هیچکس.
-: ببخشید خدا جونم! کارم یه خورده طول می کشه وقت دارین؟
- بگو! همه حرفات رو می شنوم.
-: خدا جونم؟!
-: بگو جانم!
-: یه خواهش دارم.
-: بگو عزیزم.
-: ببین خدا! می دونی! می خوام بدونم وقتی باهات حرف می زنم و درد دل می کنم
صدامو می شنوی یا نه.
اصلاً می خوام هر وقت دعا می کنم، دعامو بشنوی. به حرفم گوش بدی.
می دونی! همین که بدونم یکی حرفم رو می شنوی برام کافیه.
-: من که بارها گفتم ادعونی استجب لکم.
تو هر دفعه منو صدا کنی جوابت رو میدم.
هر موقع منو صدا کنی میام و پای درد دلت می شینم و باهات حرف می زنم. اما وقتی اینقدر این گوش تو هر صدایی و هر سخنی رو شنیده و سنگین شده که صدای منو نمی شنوه، تقصیر من نیست.
-: واقعاً حرفام رو می شنوی؟!
-: واقعاً حرفات رو می شنوم.
-: ببین خدا! تو از همه چیز با خبری. همه چیز رو می دونی، مگه نه؟
-: بله!
-: از حاجتم، از نامه نا نوشتم، از حرف نگفتم، از وضع دنیام، از آخرتم، از ظاهرم، از
چیزی که تو دل دارم، … از همش خبر داری؟
-: آره همش رو می دونم
-: هق هق گریه هام رو می بینی؟
وقتی از بیچارگی و درموندگیم پیشت شکایت می کنم، حرفام رو می شنوی؟
وقتی از همه جا درمونده می شم و طرف تو میام، می فهمی که میام؟
صدای در زدنام رو می شنوی؟
-: بله بنده ام. می بینم. می شنوم. می فهمم. مگه نشنیدی ان الله بصیر بالعباد. مگه
نشنیدی ان الله سمیع الدعاء
-: می دونم. اما من…
-: هر جا که بری بازم بنده منی. اما از بس که باور نمی کنی که همشو می بینم و می شنوم اینقدر دل منو می شکونی.
-: الهی بمیرم!
-: بارها شده گفتم نرو. نفهمیدی! رفتی! هی دنبالت اومدم! به ملائک گفتم مبادا چیزی
بنویسینا صبر کنید تا لحظه آخر. بر می گرده ؛ "مهدی" اون عمل رو انجام نمی ده. "مهدی" اون حرف رو نمی زنه. "مهدی" اون …
هر چی ملائک گفتن بار الها ! این بنده سابقه داره. دفعه اولش نیست. اما گفتم: نه شاید
این دفعه عوض شده باشه. صبر کنید. چیزی ننویسید.
و اونا هم با من منتظر نشستن تا ببینن تو عوض شدی.
هی صدات زدم. گفتم: "مهدی" نرو. اما تو رفتی. گفتم: "مهدی" نزن. اما تو زدی. گفتم: "مهدی"
نکن. اما تو کردی. اخر سر منو پیش ملائک سر افکنده کردی. ملائک گفتن: بار الها! بازم "مهدی" عوض نشد.
-: شرمنده ام.
-: هر دفعه همین حرف رو می زنی. هر دفعه هم می بخشمت. هر دفعه هم به روم سیلی می زنی.
-: شرمندتم . با وجود همه محبتی که بهم داری سرم زیره. با اینکه خیلی بدم اما تو خیلی خوبی.
به جون خودم می دونم که اگه یکی از این نعمتهایی رو که بهم دادی بخاطر این همه کفر
و ناشکریایی که می کنم ازم بگیری، کسی نمی تونه اون رو دوباره بهم بده.
به جون خودم می دونم اگر عزتی رو که تو چشم مردم بهم دادی و خوب می دونم که
لایق این عزت نیستم، اگه ثانیه ای از من بگیری تو همون یک ثانیه کسی دیگه حاضر
نیست بهم نگاه کنه. چه برسه به اینکه من رو به عنوان دوست، همراز و حتی فرزند
قبول کنه.
اگه بگیری کی می تونه اون عزت رو به من بر گردونه؟! می دونم که جز خودت هیچ کس.
خدا جونم! از روز برام روشن تره که جز تو پناهی ندارم. هر جا برم، به هر راهی برم،
به هر جا و مقامی برسم. باز اخر راه که رسیدم و دستم رو خالی دیدم تو رو صدا می کنم.
خیلی می ترسم یه روزی پیمونه گناه من سر بره و خشمت بگیره.
خیلی می ترسم که بگی به این بنده هر چی فرصت دادم آدم نشده.
خیلی می ترسم از لحظه ای که بخوای از من رو برگردونی.
خدا جونم! می دونم اینقدر نافرمانی و سرکشی کردم که لیاقت مهر تو رو ندارم.
اما…
اما بخشش صفتیه که فقط در خور شأن و مقام توست.
-: دلمو می شکنی. غم رو دلم میاری. غصه دارم می کنی. بعد می گی غلط کردم؟!
می دونی! هر بار که میای دلم نمیاد دست رد تو سینت بزارم؟!
چشمای اشک بارونت رو که می بینم از خودم خجالت می کشم که در رو بروت باز نکنم.
هر دفعه با روی گشاده در رو باز می کنم و به استقبالت میام به امید اینکه ایندفعه، دفعه دیگه رو درست می شی
اما تو میای نمک می خوری و نمک دون می شکنی
-: می دونم که با مدبر قرار دادن نفسم به خودم ستم کردم. اما خدایا! وای بر من اگر تو من رو نبخشی. خدایا! تو زندگیم این همه به من نیکی کردی من چطور می تونم باور کنم
که + لحظه مرگ ، منو تنها بزرای و خوبی خودت رو از من دریغ کنی!!! +
::: ما انسانها باید از خدا و قیامت بترسیم چون لحظه ای است که دیگه یار و یاوری مثل خدا نداریم . دقت کنید ، فکر کنید ، تمام بدنتون میلرزه وقتی فقط فکر می کنید که خدا باهاتون نیست بعد از مرگ RN :::
امیدوارم تو این دنیا بتونید از پس شیطان بر آیید تا جلو خدا رو سفید باشید البته با کمک خودش