تا حالا تو زندگیت غم دیدی؟ بی وفا تر از خودت هم دیدی؟، تا حالا شده دلت
خون باشه؟ یا چشات همیشه گریون باشه؟، اونی که شب تا سحر با یادش، زندگی
می کنی و بیداری، تا حالا شده بگه با طعنه، میشه دست از سر من برداری؟! ،
خوش به حال اون کسی که تو دلت جا داره، خوش به حال اون کسی که تو براش می
میری، من حسود نیستم ولی گاهی حسودی می کنم، به کسی که دستاش و با جون و
دل می گیری... تا حالا تو زندگیت غم دیدی؟! بی وفا تر از خودت هم دیدی؟
چه حس خوبیه اینکه تو هستی وعاشقتر از خودم پیشم نشستی و عادت میدی من و به مهربونیات تا من نفس نفس دیوونه شم برات چه حسه خوبیه اینکه تو با منی اینکه به روی من لبخند میزنیاینکه به فکرمی به فکر من فقط هرچی نگات کنم سیر نمیشم ازت باتو به زندگیم دلخوشی اومده خوشبختیه من و چشمات رقم زده چه حسه خوبیه شیرین لحظهام شادم کنار تو همین و من میخوام مراقبی یه وقت من بیقرار نشم سنگ صبورمی که غصه دار نشم عادت میدی من و به مهربونیات تا من نفس نفس دیوونه شم برات چه حس خوبیه اینکه تو با منی اینکه به روی من لبخند میزنی اینکه به فکرمی به فکر من فقط هرچی نگات کنم سیر نمیشم ازت با تو به زندگیم دلخوشی اومده خوشبختیه من و چشمات رقم زده چه حس خوبیه شیرین لحطهام شادم کنار تو همین و من میخوام
اولین باری که عاشقت شدم یادته ؟
من یه کرم سیب بودم و تو یه کرم ابریشم ...
من به تو قول دادم دیگه هیچوقت سیب نخورم و تو هم قول دادی دور خودت پیله نزنی
ولی نمی دونم چی شد که من طاقت نیاوردم و فقط یه خورده سیب خوردم و تو هم از غصه دور خودت پیله بستی...
حالا دومین باره که عاشقت شدم
اما من هنوز یه کرم سیب هستم و تو یه پروانه خوشگل
تو پر زدی و رفتی و من موندم و سیب هایی که جایی برای خورده شدنشون نمونده ...
برای تویی که قلبت پـاک است...
برای تو می نویسم........
برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست...
برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست...
ای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست...
برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...
برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است...
برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی...
برای تویی که وجودم را محو وجود نازنین خود کردی...
برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است ...
برای تویی که سـکوتـت سخت ترین شکنجه من است....
برای تویی که قلبت پـاک است...
ی تویی که در عشق ، قـلبت چه بی باک است...
برای تویی که عـشقت معنای بودنم است...
برای تویی که عـشقت معنای بودنم است...
برای تویی که غمهایت معنای سوختنم است...
برای تویی که آرزوهایت آرزویم است..........
دوستت دارم تا ........!
نه...!
دیگر برای دوست داشتن هایم تایی وجود ندارد
بی حد و مرز دوستت دارم
دور از این هیاهو
دلم کویر می خواهد و
تنهایی و سکوت و
آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند.
نه دیوار،
نه در،
نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم،
نه پایی که در نوردد مرزهایم،
نه قلبی که بشکند سکوتم،
نه ذهنی که سنگینم کند از حرف،
نه روحی که آویزانم شود.
من باشم و
تنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کند
و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست !
دیشب دور از تو قلم برداشته ومتن زیر را برایت نوشتم تا بدانی دور از تو چه می کشم .
من نمی گویم با من حرف نزنی می میرم ولی اگه حرف بزنی زنده می مونم
حالا احساس امشبم را بخوان :
تو شب را با بالش خیس از اشک بسر کردن و از ترس اینکه
دلدارت دور از تو چه می کند و دستت را بی هوا به سویش که دردسترست نیست دراز کردن
وخود را در حفره های تنهایی یافتن را تا حالا حس کرده ای ؟؟؟
تو برای گریه کردن منتظر اشک شدن و بی دوست بودن را با تمام وجود
در یافتن و با حسرتهای بی پایان به امید اینکه روزی شاید
فقط یه جمله محبت آمیز از او بخوانی و بیهودگی این انتظاررا تا حالا احساس کرده ای ؟؟؟
به کسی دل بستن و دور از شهوت شبها را با موزیک حسرت و ترنم اشک به صبح رساندن
و تک تک امیدهای به یاس تبدیل شده دلت را تا حالا احساس کرده ای ؟؟؟
تو زندگی کردن با روح دوست و شبها را به یاد مهتاب رویش و
ستارگان چشمان دلدارت به صبح رساندن را تا حالا احساس کرده ای ؟؟؟
تونبض و تپش عشق را در رگهای دستانت که هر لحظه شوق در آغوش گرفتن یارش را دارد
و خود را در تنهایی شب میان گریه های سیاهی شب محصور دیدن را تا حالا احساس کرده ای ؟؟؟
تو به درون وتفکرات عاشقانه برگشتن و سراپا درد عشق بودن و درمان نداشتن را تا حالا احساس کرده ای ؟؟؟
تو تا لحظه ای که اشک چشمانت خشک نشده گریه کردن و با نگاههای عمیق پر ازحسرت عشق به همه جا نگاه کردن
را تا حالا احساس کرده ای ؟؟؟
تو کسی را که بیش از همه دوست داری و دستت به آن نمیرسد و بدون حضورش لحظه ای آرام
و قرار نداشتن را تا حالا احساس کرده ای ؟؟؟
تو محرم اسرار تنهائیت فقط قلم وکاغذ بودن و چشم به سفیدی کاغذ
و اشک قلم دوختن را تا حالا احساس کرده ای ؟؟؟
نمی دانم .....
ولی من تمام آنچه که گفتم با تمام وجودم احساس کرده ام .
تو هم بنویس دردها و حسرت دور از یار بودنت را به دست چه کسی
درمان خواهی کرد .