بنام او
امروز میخوام درباره یک موضوع بگم گه چند روزه زیاد بهش فکرمیکنم ،خوشحال میشم نظر دوستان رو هم بدونم.
تا حالا شده به کسی برخورد کنید که هیچ گونه انتقادی ازش نداشته باشید و هرچقدر هم بیشتر معاشرت میکنید متوجه بی عیب بودنش بشید؟هیچ ایرادی از نظر شما نداردحتی چیزهای خیلی معمولی که تقریبا اکثر آدمها از اون جدا نیستند؟منظورم خصوصیات فردی نیست که مسلما همه در اونها باهم فرق میکنند بیشتر مد نظرم اعتقاد و نوع رفتارهای افراد دربرابر مسائل زندگی است .
یا اینکه تا حالا با چنین کسی برخورد نکردید و هرچقدر هم فرد محترم و وارسته ای بوده اما بازهم از دید شما (به درست و غلط بودنش کاری نداریم) بازهم ایراداتی داشته است؟
ایا به این فکرکردید رفتار همه افرادی که با آنها برخوردمیکنید بنوعی متقاوت با نظر و عقیده شماست و چه دلایلی برای این تفاوت ها وجود داره؟
اما نکته اینجاست که ما گاهی نسبت به خیلی از کسانی که با اونها ارتباطاتی داریم نکاتی رو بعنوان ایراد برای اون فرد متوجه میشویم گاهی اینها ایرادتی منطقی هستند و خیلی مایلیم که درباهر اونها با فرد مورد نظر صحبت کنیم چون فکرمیکنیم مرور و تغییر در اونها باعث پیشرفت و موفقیت بیشتر اون در زندگیش میشه و اگرچه این در کلام ساده است اما واقعا کار سختی است ....تا حالا شده بخواهید چیزهایی رو بعنوان توصیه و حتی تذکر به فردی بگید حتی دوست نزدیکتان اما از عکس العمل اون نگران باشید و آیا شده که به خاطر نگفتن اون موضوع دچار عذاب وجدان و دلواپسی بشید که مبادا چیزی رو که شما نگفتید برای او روزی مشکل بزرگی ایجاد کند؟
آیا اینکه بخواهیم افراد مورد ارتباطتمونو زیاد کنکاش کنیم و به رفتارهاشون خیلی دقت کنیم و همین باعث بشه که نکاتی برای تذکر و بهبود رفتار اون به ذهنوت بیاد و اونوقت وظیفه داشته باشید که بگید؛کار درستی هست یا نه؟
این گفتن تحت چه شرایط است؟آیا فقط باید به دوستان نزدیک و خانواده دراین موارد حرف زد؟بگذریم که باید خوب بگوییم و با احترام بگوییم و .....اما آیا واقعا باید گفت ؟؟آیا باید گاهی از خیر گفتن گذشت و اجازه داد تجربه و زمان به اون فرد ایراداتش را بگوید؟آیا باید گفت و وظیفه و حق دوستی و محبت را بجا آورد حتی اگر باعث رنجش و یا احساس فضولی برای اون فرد شود؟تا کجا میشود جلو رفت ؟ چه قوانینی راباید رعایت کرد.؟
وآیا خودما ظرفیت و جنبه انتقاد یا تذکراتی رو که بهمون بشه حتی خیلی سخت باشه ،داریم؟و ایا همیشه پیرو اصلاح و تعالی خودمون هستیم و این باعث میشه با استقبال به این موارد بدون ناراحتی توجه کنیم؟حداقل اینکه بهشون فکرکنیم ؟یا همیشه این بهانه رو دستاویز قرار میدهیم که هیچ کس در شرایط ما نیست و وضعیت مارا نمیداند پس نمتواند درست قضاوت کند.
فکرکنیم و ببینیم درابن باره چگونه فردی هستیم
بحث مفصلی است اما کوتاه میکنم که باعث خستگی نشم ....بازهم دراین باره صحبت خواهیم کرد
اگر تجربه تلخی داشتی
از کنارش زود رد نشو
که رنجی بر دلت میگذارد و غمی در سینه ات
و شادی را ازتو سلب میکند ،
و بگویی گذشته است دیگر ،تنها باید فراموش کرد.
بلکه بایست و خوب به آن نگاه کن
فکرکن.بررسی اش کن.کنکاشش کن. جستجویش کن .
ببین پیروزی و راه درست را کجایش جا گذاشتی که فراموش کردی برش داری
و بجای آن شکست و تجربه تلخ نصیبت شده است ،
وقتی خوب تمام درسهاشو آموختی و تمرین کردی انوقت فراموشش نکن اما کناری بگذارش تا فقط درسهایش همیشه برایت بماند و علامتهای قرمزش که مبادا دوباره تکرار شود...
شباهنگ
پ.ن :نیمه خالی لیوان رو نباید همیشه دید اما غفلت از دیدن اونهم تکرار اشتباهاتی است که تاوانش هربار سختر خواهد شد .
امروز روز معلم و سالروز شهادت شهید مرتضی مطهری بود .ضمن تبریک به همه مدرسان علمی و معنوی، بهمین مناسبت قسمتی از کتاب مسئله حجاب استادرا برای یادآوری نکاتی انتخاب کردم .
امیدوارم برای همه افراد فرصت حداقل یکبار خوندن با تعمق این کتاب میسر شود.
شرافت زن اقتضاء میکند که هنگامی که از خانه بیرون میرود متین و سنگین و با وقار باشد ، در طرز رفتار و لباس پوشیدنش هیچگونه عمدی که باعث تحریک و تهییج شود به کار نبرد ، عملا مرد را به سوی خود دعوت نکند ، زباندار لباس نپوشد ، زباندار راه نرود ، زباندار و معنیدار به سخن خود آهنگ ندهد . چه آنکه گاهی اوقات ژستها سخن میگویند ، راه رفتن انسان سخن میگوید ، طرز حرف زدنش یک حرف دیگری میزند
اول از تیپ خودم که روحانی هستم مثال میزنم : اگر یک روحانی برای خودش قیافه و هیکلی برخلاف آنچه عادت و معمول است بسازد ، عمامه را بزرگ و ریش را دراز کند ، عصا و ردائی با هیمنه و شکوه خاص به دست و دوش بگیرد ، این ژست و قیافه خودش حرف میزند ، میگوید برای من احترام قائل شوید ، راه برایم باز کنید ، مؤدب بایستید ، دست مرا ببوسید
همچنین است حالت یک افسر با نشانههای عالی افسری که گردن میافرازد ، قدمها را محکم به زمین میکوبد ، باد به غبغب میاندازد ، صدای خود را موقع حرف زدن کلفت میکند . او هم زباندار عمل میکند ، به زبان بی زبانی میگوید : از من بترسید ، رعب من را در دلهای خود جا دهید
همینطور ممکن است زن یک طرز لباس بپوشد یا راه برود که اطوار و افعالش حرف بزند ، فریاد بزند که به دنبال من بیا ، سر بسر من بگذار ، متلک بگو ، در مقابل من زانو بزن ، اظهار عشق و پرستش کن
12 اردیبهشت
ای حریم کعبه مُحرم بر طواف روی تو
من به دور کعبه می گردم به یاد روی تو
روزه یکسو شد و عید آمد و دلها برخاست
می زخمخانه به جوش آمد و می باید خواس
عید است و دلم خانه ویرانه ، بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه ، بیا
یک ماه تمام مهیمانت بودیم
یک روز به مهمانی این خانه بیا
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن وعید صیام است
فرارسیدن عید قربان،
عید گذشتن از خواستها و علایق و دل سپردن به رضایت محبوب در عمل و نظر،
سلام دوستای خوبم..ببخشید بهتون سر نمیزنم..
آخه همش مشغول کارم.در ضمن ایرانم نیستم که وقت داشته
باشم..
انشاالله تا چند روز دیگه کارم تموم میشه و میام پیشتون..
فقط دعا کنید کارم تموم بشه..
راستی مرسی که برام نظر میذارید قول میدم جبران می کنم..
برای همتون آرزوی سلامتی دارم..
قربان شما امین
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دایم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید.
آن زمان که مست هستید از خیال دست یاییدن به
دشمن
آن زمان که پیش خود بی هوده پندارید
که گرفت استید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید.
آن زمانی که تنگ می بندید
بر کمر هاتان کمر بند
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می کند بی هوده جان، قربان!
نان به سفره، جامه تان بر تن؛ یک نفر در آب می خواند شما را. موج سنگین را به دست خسته می کوبد باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده سایه هاتان را ز راه دور دیده. آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابی اش افزون می کند زین آب، بیرون گاه سر، گه پا آی آدم ها! او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید می زند فریاد و امید کمک دارد. آی آدم ها که روی ساحل آرام در کار تماشایید! موج می کوبد به روی ساحل خاموش پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش. می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می آید: «آی آدم ها». و صدای باد هر دم دل گزاتر و در صدای باد بانگ او رهاتر ز میان آب های دور و نزدیک باز در گوش این ندا ها: «آی آدم ها»... نیما یوشیج
آی آدم ها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
گیاه تلخ افسونی
شوکران بنفش خورشید را
در جام سپید بیابان ها لحظه لحظه نوشیدم
و در ایینه نفس کشنده سراب
تصویر ترا در هر گام زنده تر یافتم
در چشمانم چه تابش ها کهنریخت
و در رگهایم چه عطش ها که نشکفت
آمدم تا تو را بویم
و تو زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی
به پاس این همه راهی که آمدم
غبار نیلی شب ها را هم می گرفت
و غریو ریگ روانخوبم می ربود
چه رویاها که پاره نشد
و چه نزدیک ها که دور نرفت
و من بر رشته صدایی ره سپردم
که پایانش در تو بود
آمدم تا تو را بویم
وتو زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی
به پاس این همه راهی که آمدم
دیار من آن سوی بیابان هاست
یادگارش در آغاز سفر همراهم بود
هنگامی که چشمش بر نخستین پرده بنفش نیمروز ا
فتاد
از وحشت غبار شد
و من تنها شدم
چشمک افق ها چه فریب ها که به هنگام نیاویخت
و انگشت شهاب ها چه بیراهه ها که نشانم نداد
آمدم تا تو را بویم
و تو گیاه تلخ افسونی
به پاس این همه راهی که آمدم
زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی
به پاس اینهمه راهی که آمدم
سهراب سپهری..