امروز داشتم به نظرات خوانندگان وبلاگ نگاه می کردم که چند مطلب قشنگ دیدم که تصمیم گرفتم آن را بر روی یکی از پست های اصلی وبلاگ قرار دهم .
توجه شما را به این نظرات دوست عزیزمان جلب می کنم .
سه شنبه 24 اردیبهشت1387 ساعت: 20:51 | توسط:حامی |
سلام
با هزار شوق و امید اومدم تو اتاق POWER کامپیوتر رو زدم کانکت شدم .رفتم تو اینترنت اکسپلورر تایپ کردم: IMAM تا اینکه زیرش نوشت WWW.IMAMSADEGH14.BLOGFA.COM انگار کامپیوترم می خواست بگه دلم برا بچه ها تنگ شده. برای اون صاحب فصول, برای حاجی که درسته یه نمه مارموزه ولی دل رئوفی داره و دوست داره اون جمع همیشگی دوباره تکرار بشه, برای اون درخت گردو که هیچ وقت نتونستیم بفهمیم کیه و حرف حسابش چیه ؟ برای اون رهگذر بداخلاق , برای ((من)) که عشق کوه و شغال بود, برای جلبک که یه سره تو این اینترنت مثل بیکارا قدم می زنه, برا لویی که دکمه ی CTRL کیبوردش از بس کنترل +سی رو زده از کار افتاده, برا قائم مقام مدیریت وبلاگ که هر از چندگاهی با یه خبر جدید از مخابرات پیداش میشه, برا ماهرخ زاد که ئوست نداره کسی بشناستش ولی بدجوری تابلو شده, برا اون 1404 که هنوزم نمدونم هدفش از گزاشتن این اسم چی بوده, برا قلی که کم کم داره شناخته میشه و باید دنبال یه اسم جدید باشه, برا میرسبحان که برامون کلاس زبان گزاشته, برا کاپیتان که هنوز اندر خم یه کوچشیم, برا آقا وحید محسوس و نا محسوس, برا خوشکل پسر که هیچ وقت قیافه ی خنده دارش از یادم نمیره, برا اونا که اومدن و نموندن, برا اونایی که اومدن و هستن.
ولی وقتی چشمم به پست آخر که نوشته بود 12/2/87 افتاد یه آهی از ته دل کشیدم و پنجره رو بستم.
بابا بچه ها چه قدر بی بخاریم؟؟؟؟ چه قدر (با عرض معذرت) بی وفاییم؟؟؟؟؟؟؟؟ یه خورده به خودمون بیاییم؟؟؟؟ با این وضع می خوایم به کجا برسیم؟ واقعا چی شد اون صمیمیت ها و سادگی ها؟؟؟ کدوممون تو دانشگاه کسی رو می شناسسید که بتونه مثل ناجیان و بهنیافر سوال کنه؟ مثل شمقدری بی شخصیت بازی دریاره؟؟؟؟ مثل رشید و گلپایگانی تیکه بندازه؟؟؟؟؟؟؟ مثل سراجی و یاقوتی پاچه خواری(خاری) کنه؟؟؟؟ مثل پروین و م.سلیمی شاخ بازی دریاره؟؟؟ مثل ع.سادات صدای شغال دریاره ؟ ممثل محمدخان حرص فتاحی رو دریاره؟ مثل ظریف حرص شاکری رو دریاره؟؟؟؟؟؟ مثل صداقت تئاتر بازی کنه؟؟؟؟؟؟؟؟ مثل میلانی شکلک و کاریکاتور بکشه؟؟؟؟؟ مثل لویی والیبال بازی کنه؟؟؟؟؟ مثل س.سلیمی بچه مثبت باشه و همش گیر بده به این و اون(البته از این مورد خودم زیاد دیدم), مثل محدث و عسگری پور و فرزان عشق یوونتوس باشه؟؟؟؟؟؟؟(تو این مورد شک دارم), مثل کمالی دیر بیاد؟؟؟؟ مثل محمدیان شوخی خرکی کنه؟؟؟؟؟؟؟ مثل حسینی تو فوتبال جوش بیاره؟؟؟؟؟ مثل زارعی ...... .
چی شد همه رو از یاد بردیم؟ دلمون برا هم تنگ نمیشه ؟ از کلاسمون کم میشه هر از چندگاهی هم رو ببینیم؟ چرا فقط یه عده با همیم؟(البته این عده هم کم کم متلاشی میشه) .
به نظر من الآن وقتشه, الانه که همو خوب درک می کنیم؛ نیاز یکدیگر رو می فهمیم و می تونیم یه سری از نیاز هامون رو برطرف کنیم..... رفقا به خدا ما نسبت به هم وظیفه داریم بده که همه چیز رو فراموش کنیم. کمترینش اینه که جند وقت یه بار از حال هم مطلع بشیم . و این امر محقق نمیشه تا وقتی که هدف از دوستی هامون یکی دیگه باشه و برای رضای اون ارتباط داشته باشیم.
آقا ما الان تو طوفان غرایزیم ؛ میشه دست هم دیگه رو فشار بدیم و با یه یاعلی شروع کنیم....
درسته که کمی کلیشه ای حرف زدم ولی یه هو جو گیر شدم ؛شرمنده)
منتظرم
گفتم: چقدر احساس تنهایی میکنم
گفتی: فانی قریب
.:: من که نزدیکم (بقره/186) ::.
گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش میشد بهت نزدیک شم
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/205) ::.
گفتم: این هم توفیق میخواهد!
گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم
.:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/22) ::.
گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/90) ::.
گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار میتونم بکنم؟
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
.:: مگه نمیدونید خداست که توبه رو از بندههاش قبول میکنه؟! (توبه/104) ::.
گفتم: دیگه روی توبه ندارم
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
.:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزندهی گناه هست و پذیرندهی توبه (غافر/2-3) ::.
گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
.:: خدا همهی گناهها رو میبخشه (زمر/53) ::.
گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو میبخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
.:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/135) ::.
گفتم: نمیدونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم میزنه؛ ذوبم میکنه؛ عاشق میشم! ... توبه میکنم
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
.:: خدا هم توبهکنندهها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/222) ::.
ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک
گفتی: الیس الله بکاف عبده
.:: خدا برای بندهاش کافی نیست؟ (زمر/36) ::.
گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار میتونم بکنم؟
گفتی:
یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما
.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشتههاش بر شما درود و رحمت میفرستن تا شما رو از تاریکیها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/41-43) ::.
با خودم گفتم: خدا... خالق هستی... با فرشتههاش... به ما درود بفرستن تا آدم بشیم؟! ... ... ...
بسم الله الرحمن الرحیم
«منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفس که فرو می رود ممد حیات است و چون برآید مفرح ذات. پس در هر نفس دو نعمت است و بر هر نعمت شکری واجب ...»
این آغازین کلام گلستان اثر استاد سخن و سخنوری سعدی شیرازی است. کسی که به شهادت ادیبان کلامش «سهل ممتنع» است. ویژگی ای که در اثر چند تن از سخنوران پارسی یافت می شود. گویی سعدی کارش بازی با کلمات معمولی است و ساحرانه از آنها ترکیبهایی زیبا و مستحکم استخراج می کند.
چندان در فکر مقایسه ی اثر ادیب بزرگ پارسی با «به همین سادگی» نیستم اما مرور چند نکته هم خالی از لطف نیست.
بستر روایت به همین سادگی یک روز معمولی، یک زندگی معمولی، یک خانواده ی معمولی، یک مادر/همسر/خانه دار معمولی و یک همسایه ی معمولی است. تا اینجا مصالح و مواد اولیه ی کار زندگی اغلب افراد جامعه است، اما نکته اینجاست که میرکریمی با همین مواد اولیه کاری کرده است که گویی ما را از زندگی بیرون کشیده و مدتی به تماشای خود و زندگی خود مشغولمان می کند. و البته به فکر درباره ی خویش. ارزش کار «به همین سادگی» وقتی معلوم می شود که به تماشای تلاش دیگر سینماگران در به تصویر کشیدن همین خانواده و افراد معمولی بپردازیم. تلاشی که در موارد اندکی منجر به خلق اثری تاثیر گذار گردیده. ولی غیر از این موارد اندک وقتی سینماگران ما می خواهند خانواده ای معمولی را نشان دهند خانواده ای پر تعارض را نشان می دهند و می گویند: «واقعیت را نشان دادیم». وقتی قصد به تصویر کشیدن خانواده ای متمول را کردند خانواده ای اشرافی با ثروت و خانه ای افسانه ای نقش زدند و هنگامی که قصد بیان زندگی ساده و فقیرانه را داشتند زندگی افراد بدبخت و بی نوایی را تصویر کردند که گویی از فرط بی چارگی سالهاست زیر خط فقر می زیند.
اسلوب روایتگری داستان در «به همین سادگی» اندکی متفاوت است. فیلم آرام است و به قول کارگردان بزرگترین تنشش سوختن بادمجان هاست. شاید این برای ما که داریم کم کم به دیدن فیلهای 1000 تا 15000 تومانی هالیوودی کنار پیاده روها عادت می کنیم سخت باشد که 90 دقیقه پای به همین سادگی بنشینیم. تنها اجزا برهم زننده ی این آرامش اطرافیان طاهره هستند. کودکان طاهره هستند که برای مادرشان کودکی می کنند، همسایگان طاهره هستند که بیشتر به فکر سر جا بودن شوهای مزخرف عربی خویشند و همسر طاهره که کمتر بین نقشه ها و کارهایش طاهره را می بیند. حتی فکر چایی ای که قرار است با هم بخورند هم در ذهنش به خواب تبدیل می شود.
گاهی احساس می کنم «به همین سادگی» روایت زندگی ما است. حس می کنم رفتار هر کدام از ما مثل فرزندان طاهره است. با همان کودکی ها و بازیها و رفتارها. از نگاه دیگر فیلم «به همین سادگی» فیلم مادران است. البته برای ما که چگونه با مادران رفتار می کنیم. از ویژگی های این فیلم که مدتی است در سینمای ایران مغفول مانده حس «همذات پنداری» است. به جرات می گویم مدتی بود که احساس همذات پنداری در فیلم ها برایم رخ نداده بود. به جهت نگاه واقعی و دقیق فیلم در برخی از قسمت های فیلم احساس همذات پنداری کردم.
«به همین سادگی» فیلم همسران هم هست. وقتی بی توجهی مردی را ترسیم می کند که گرچه از صبح در فکر تامین معاش خانواده است و بسیار کار نیکویی است اما او وظایف خود را به عنوان یک همسر در خانه درست انجام نمی دهد. او برای خانواده اش خستگی کار روزانه را آورده است و برای اینکه این رفتار «امیر» به خوبی نشان داده شود اندکی هم افراط شده. مثلا نخوردن تنها یک تکه از ماهی در غذای مورد علاقه اش(قلیه ماهی) یا فراموش کردن اینکه گفته بوده می خواهد چای بنوشد و یا اینکه بوی عطر طاهره را با بوی سوختنی اشتباه می گیرد.
طاهره سازش کار نیست. در مقابل همسر و فرزندان هم کوتاه نمی آید. او فقط «صبر» می کند. صبر در مقابل آنچه هست. صبر می کند و سرزنش های پسرش برای نیامدن به کلاس زبان را می شنود. صبر می کند و رفتارهای همسایه هایش از خواستن ظروف برای عقد تا تمسخر همسایه ی جوان برای شکل پوشش و آرایش می شنود. صبر می کند و بچگی های پسرش را می بیند. صبر می کند و دخترانگی های دخترش را می نگرد. صبر می کند تا همسرش و شریکش بیاید تا با او شام بخورند و گپی بزنند و در پایان شوهرش نه شام می خورد و نه فکر و ذهنش از شرکت بیرون می آید. اما او «صبر» می کند و می ماند. نه برای خودش بلکه برای خانواده اش. خانواده ای که آنقدر اهمیت دارد که در چند نمای بسته حلقه ی طاهره به عنوان نماد زناشویی نشان داده می شود.
«به همین سادگی» نقاشی از یک مادر است. مادری که فکر و ذکری جز خانواده و فرزندانش ندارد. «به همین سادگی» فیلم مادران است. مادرانی که دیده نمی شدند و نمی شوند. اما آنقدر زیبا و شاعرانه این مادر و علاقه به خانواده اش را به تصویر کشیده که انگار ما در میان خانواده ی خویشیم و انگار ماییم که اینگونه رفتار می کنیم. مادرانی که از نظر ما برای اینکه نگوییم بی کارند به آنها شغل «خانه داری» را دادیم. فقط برای اینکه بار کلمه ی بی کار را از رویشان بر داریم. اما هر چه کار هست برای آنها است. آنها که تربیت می کنند و در ازای این تربیت بی منت چیزی نمی خواهند جز توجه. جز نگاه محبت آمیز ما.
نوشته:مهدی انصاری